کتاب کتاب خم

Ketabe Kham
کد کتاب : 13613
شابک : 978-6003674752
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 464
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب خم اثر علیرضا سیف الدینی

کتاب خم به قلم علیرضا سیف الدینی، داستان پستی بلندی های حیات یک مرد است. مردی که با درون خود پیوند خورده و بیش از هر چیزی به آن آگاه است اما با این حال نمی تواند از کمند آنچه بیرون بر او می افکند بگریزد. او فردی زیاده خواه نیست و به آنچه هست و دارد خشنود است ، نا توان و سرخورده هم نیست؛ اما روند اتفاقات بیرون به نحوی پیش می رود که او از آنچه خواسته ی حقیقی اش برای زندگیست فاصله گرفته و مجبور می شود با تغییرات زمانه سازش کند. داستان از میانه دهه ی پنجاه به میانه دهه ی شصت پیوند می خورد و اندکی از فضای اجتماعی قبل و بعد از انقلاب را وصف می کند. رمان تبلور لایه های مختلف اجتماعی فرهنگی آذربایجان شرقی نیز هست و بخشی از فضای داستان در شهر مراغه اتفاق می افتد و اشاراتی به وقایع تاریخی زمان حمله ی هلاکوخان مغول و ساخته شدن رصدخانه ی مراغه نیز دارد.

این کتاب به دلیل نوآوری در گزینش زاویه ی دید، هارمونی میان اتفاقات بیرون و حس های درونی کاراکترها، اشاره به اتفاقات تاریخی و برقراری پیوند با آثار بزرگ جهان، استفاده از ژانرهای ادبی متفاوت و نو اما با زیرساخت یکسان، استفاده از شیوه ی گناه و اعتراف که در هیبت راوی مقصر نمایش داده شده موفق شد جایزه مهرگان را به عنوان برترین کتاب سال در اختتامیه ی این مراسم که به صورت مجازی برگزار شد دریافت کند.

نشر نیماژ این اثر از علیرضا سیف الدینی را در چهارصد و شصت و چهار صفحه به چاپ رسانده است.

کتاب کتاب خم

علیرضا سیف الدینی
علیرضا سیف الدینی نویسنده، منتقد ادبی و مترجم معاصر ایرانی متولد ۱۳۴۶ در تبریز است. در بیست و یک سالگی دو کتاب در تبریز منتشر کرد: اولی «سند باد: بازنویسی حکایات اصلی هزار و یک شب»، و دومی «مرد کوهستان» که ترجمهٔ رمانی از یاشارکمال بود. در همان سال ها کتاب «اسطوره آفرینش» از نگاه ترکان را به فارسی ترجمه کرد. این کتاب هرگز منتشر نشد. او درسنین بیست و چهار-پنج سالگی یک صفحهٔ ادبی با عنوان «قلم» در روزنامهٔ فروغ آزادی تبریز منتشر می کرد که در آن قصه های قصه نویسان تبریزی را معرفی و نقد می کرد. ب...
قسمت هایی از کتاب خم (لذت متن)
گفت: «من کارگر بودم آقا. یعنی هستم. بعد از سال ۲۵، سه بار کتک خوردم: سال ۳۲، سال ۴۲، سال ۵۲. اولی اش وقتی بود که گلسرخی سه ساله بود و من تو آبادان بودم. تو دومی اش گلسرخی ده ساله بود، تو سومی اش گلسرخی بیست ساله بود، تو چهارمی اش گلسرخی سی ساله بود. گلسرخی را همان ماهی که به دنیا آمده بود کشتند. گفتند بیا این هم جشن تولدت. همین چهار سال پیش. من را کتک زدند. یک عده کف زدند، یک عده هم تف انداختند. من کارگر بودم. یعنی هستم.» اسماعیل گفت: «آقاجان، این حرف ها را بگذار وقتی رفتی خانه ات بزن.» مرد گفت: «من خانه ای ندارم آقا. از همان اولین باری که کتک خوردم فهمیدم دیگر خانه ای ندارم.» اسماعیل گفت: «پس شب ها کجا می خوابی؟» مرد گفت: «رو زمین.» اسماعیل گفت: «می دانم رو زمین می خوابی. ما هم رو زمین می خوابیم. هیچ کس رو هوا نمی خوابد. منظورم این است که...» مرد حرف اسماعیل را برید، گفت: «می دانم چی می گویید آقا. من هم همین را می گویم. می گویم آدم باید خانه داشته باشد. ولی چون من خانه ای ندارم و دوست دارم خانه ای داشته باشم، کتک می خورم.» اسماعیل گفت: «یعنی علت همه کتک هایی که خورده ای خانه بود؟»

«خطر برای من احضار شده بود. آرزویم آن را احضار کرده بود. چون روی آرزویم پافشاری می کردم. اما همان طور که دلم نمی خواست با آرزویم آرزوی کسی را نابود کنم، دلم نمی خواست کسی با آرزویش آرزویم را نابود کند. اما خود این هم که نمی خواستم آرزویم را کسی نابود کند آرزو بود. آرزویی که باید برای تحقق آن قدرت داشتم. قدرتی برابر یا حتی فراتر از قدرتی که آرزویم را (خواسته یا ناخواسته) تهدید به نابودی می کرد. کار همیشه وقتی خراب می شد که آرزوها (خواسته یا ناخواسته) به مرزهای هم تجاوز می کردند. زیاده خواه می شدند. اما واقعا زیاده خواه می شدند؟»