یک روز در دسامبر شما را به عشق مومن خواهد کرد.
این عاشقانه دلخراش مثل لیوان کاکائو در یک روز برفی قلبم را گرم کرد!
یک مثلث عاشقانه در تعطیلات و تعقیب عاشقانه های جدید و بعید ، این رمان جدید را به سادگی جادویی کرده است.
سارا روی آرنج ها تکیه کرده و نگاهم می کند. تیپ سرتاپا قرمزش بدترین لباس ممکن برای پوشیدن است و ریملش مثل همه آخرشبها ماسیده دور چشم هایش. من حرفم فقط اینه که شاید ما... یعنی تو... انتظارات غیرواقع بینانه داریم. و تو..... یعنی ما... بهتره با احتیاط بیشتری جلو بریم. همین.» می دانم که حرف حساب می زند. قلبم توی بار نزدیک بود از کار بیفتد.
لحظه ای سکوت می کند و بعد انگشتش را جلوی سر خودش می چرخاند. «یعنی بهتره عالی باشه. وگرنه خودم کلمه احمق رو صاف اینجا روی پیشونیش حک می کنم.» | سر تکان می دهم. از وفاداری اش ممنونم و برایش جبران خواهم کرد. به قصد تزئین کردن صحنه وحشتناک اضافه می کنم: «با یه چاقوی جراحی زنگ زده.» زیر لب می گوید «و جاش عفونت می کنه و کله ش از رو بدنش می افته.»
بهترین دوستم، خودش را یک وصلت جور کن حرفه ای تصور می کند و در دوره دانشگاه چند باری برایم قرار ملاقات ترتیب داد. بار اول، مارک یا شاید هم مایک، چله زمستان با | شلوارک مخصوص دو سر قرار ظاهر شد و تمام مدت غذاهایی را که انتخاب می کردم، رد می کرد تا غذایی انتخاب کند که سوزاندن کالری اش در باشگاه بیشتر از یک ساعت زمان نخواهد. من اهل پودینگ هستم؛ تا جایی که میدانم، تنها چیزی که در منوی آن رستوران اضافی بود، همان آقای مایک بود. یا مارک. حالا هرچی.
خیلی بد بود