رمانی لذت بخش و گزنده.
داستانی عاشقانه درباره ی مردی گمشده در زمان.
تأملی کنایه آمیز و هیجان انگیز بر زمان.
به من گفت چند سالی در سانتاباربارا بوده اما کمی دچار ملال شده. «سانتا باربارا خوشایند است. بهشت است با ترافیک کمی بیشتر. اما در بهشت هیچ اتفاقی نمی افتد. جایی بالای تپه ها داشتم. هر شب نوشیدنی محلی می نوشیدم. اما داشتم دیوانه می شدم. دچار حمله های هراس شدم. بیشتر از هفت قرن زندگی کرده ام و هرگز یک حمله ی هراس هم نداشتم. شاهد جنگ ها و انقلاب ها بودم. خوب. اما به سانتاباربارا رفتم و آنجا در آپارتمان راحتم بیدار شدم، در حالی که قلبم دیوانه وار می زد و حس می کردم درون خودم گیر افتاده ام. اگرچه، لس آنجلس چیز دیگری است. لس آنجلس مرا فورا آرام کرد، می توانم به تو بگویم...»
فکر پشت اسم ها ساده بود: در گذشته، تصور می شد آلباتروس ها موجوداتی با عمر خیلی طولانی اند. واقعیت این است، عمر آن ها فقط حدود شصت سال یا بیشتر است؛ مثلا خیلی کمتر از کوسه های گرینلند که حدود چهارصد سال زندگی می کنند، یا آن صدف دوکفه ای که دانشمندان آن را «مینگ» نامیدند چون در زمان سلسله ی مینگ متولد شده بود، بیشتر از پانصد سال پیش. اما به هر حال، ما آلباتروس ها بودیم.
همه چیز درست خواهد شد. یا، اگر هم نشد، همه چیز خواهد شد، پس نگران نباش.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید