کتاب همیشه با من بمان

Haunt Me
آیا می توان به یک شبح وفادار بود؟
کد کتاب : 1114
مترجم :
شابک : 978-600-188-253-1
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 408
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : جلد نرم
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

جزو لیست پرفروش ترین های نیویورک تایمز

معرفی کتاب همیشه با من بمان اثر لیز کسلر

کتاب همیشه با من بمان، رمانی فانتزی و عاشقانه نوشته ی لیز کسلر است که اولین بار در سال 2016 به چاپ رسید. وقتی که خانواده ی ارین پس از پشت سر گذاشتن سالی سخت، به خانه ی دیگری نقل مکان می کنند، او در لحظه در اتاق جدید خود احساس در خانه بودن می کند؛ حتی پس از این که درمی یابد او تنها ساکن این اتاق نیست. همزمان با عادت کردن ارین به حضور جو (روح پسر نوجوانی که قبل از او در این اتاق زندگی می کرده)، ارتباطی غیرمنتظره میان آن ها شکل می گیرد. در همین حال، برادر جو، الی، در تلاش است تا پس از مرگ برادرش روال عادی زندگی خود را بازیابد. الی قبل از مرگ جو، پادشاه مدرسه بود. او تنها پس از ملاقات با دختری تازه وارد است که می فهمد چقدر نسبت به گذشته تغییر کرده است. زمانی که ارین خود را بر سر دوراهی میان دو برادر و دو انتخاب می یابد، آیا تصمیمش باعث نابودی کامل زندگی اش خواهد شد یا این که می تواند خود را از سقوط به پرتگاهی بی انتها نجات دهد؟

کتاب همیشه با من بمان

لیز کسلر
لیز کسلر، زاده ی 15 اکتبر 1966، نویسنده ای انگلیسی است.کسلر در شهر سوثپورت در شمال غربی انگلستان به دنیا آمد و در منچستر بزرگ شد. او در دانشگاه به تحصیل در رشته ی زبان انگلیسی پرداخت و سپس برای اخذ مدرک تدریس به دانشگاه کیل رفت. کسلر مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته ی نویسندگی خلاق از دانشگاه منچستر دریافت کرد.او علاوه بر تدریس انگلیسی، به روزنامه نگاری نیز مشغول بوده است. کسلر پس از چندی به خلق کتاب های کودک و نوجوان روی آورد و در این عرصه به موفقیت رسید.
نکوداشت های کتاب همیشه با من بمان
Haunting and romantic.
به یاد ماندنی و عاشقانه.
Barnes & Noble

Unexpected and moving.
غیرمنتظره و تکان دهنده.
Publishers Weekly Publishers Weekly

A paranormal romance not to be missed.
عاشقانه ای ماورا الطبیعی که نباید از دستش داد.
Girls' Life

قسمت هایی از کتاب همیشه با من بمان (لذت متن)
صدایی مثل شلیک گلوله در رویایم فرو می رود و من لرزان و با چشم های کاملا باز، سیخ می نشینم. به بدنم نگاه می کنم، ظاهرا صحیح و سالم هستم. از خون خبری نیست. نگاهم به سرعت دور اتاق می چرخد. تاریک است. در اتاقم بسته است. دیشب آن را بسته بودم؟ شاید، فراموش کرده ام. حتما بسته بوده است. آن صدا... فقط باد بود که در را به هم کوبید؟ حتما پنجره ی اتاقم را باز گذاشته ام. زیر چشمی به پنجره نگاه می کنم. بسته است. پرده تکان نمی خورد. نه باد است و نه جریان هوا. چشم هایم که عادت می کنند، می فهمم که در حقیقت هیچ چیز نیست. یعنی هیچ چیز. هیچ.

تخت خوابم کجاست؟ کمدم کو؟ میزم؟ لباس هایم روی فرش پرت شده اند. دیشب قبل از خواب پرتشان کرده ام؟ سعی می کنم موقع به رختخواب رفتنم را به یاد بیاورم. نمی توانم، هیچ نمی دانم چه خبر بوده است؟