داستانی سرگرم کننده که بدون تردید در میان طرفداران سایر آثار «کسلر»، محبوب خواهد بود.
هر کسی که تا به حال آرزو داشته چیزی بیش از معمولی باشد، عاشق این داستان خواهد شد.
داستانی جادویی درباره یک نوجوان (گهگاه نامرئی)-و دوستان واقعا خارق العاده او.
کمی بعد، بگویی نگویی خوابم برد و خواب دیدم که در ساحلی ماسه ای و زیر یک صخره دراز کشیده ام. ولی یکی سیخونکی وحشیانه به پهلویم زد و مرا از خواب پراند و به کلاس برگشتم. به «ایزی» زل زدم و آهسته گفتم: «برای چی میزنی؟» جواب نداد. در عوض، با سرش به جلوی کلاس اشاره کرد.
خانم «کوپر» با اخم به من زل زده بود و از حالت لب و لوچه اش می شد فهمید که می خواهد بگوید: «پس اینطور؟ باشه!» آب دهانم را که کمی بیرون آمده بود، با دستم پاک کردم و نومیدانه نگاهی به دور کلاس انداختم. چند نفر برگشتند و با همدردی نگاهم کردند.
ولی بیشتر بچه ها رویشان را برگرداندند. چون بقیه ماجرا را می دانستند. به زحمت گفتم: «من... من... ببخشید. خانم. خوب نفهمیدم. میشه لطفا تکرار کنید؟» خانم «کوپر» بیشتر از قبل لب هایش را روی هم فشار داد و طوری که عملا لب هایش محو شد، گفت: «بعد کلاس بیا پیش من.»