پسرجان، بدبختانه «مارگو» الان به سن قانونی رسیده و حق انتخاب داره. بذار نصیحتی بهت بکنم، بذار خودش برگرده خونه. منظورم اینه که نباید تا این حد به آسمون خیره بشی و دنبال بالون بگردی، این جوری چشم باز می کنی و می بینی که خودتم سوار یکی از اون بالون ها شدی و داری دور می شی.
با بدخلقی گوشی را قطع کردم. مشخص شد که حرف های «وارن» من را به «مارگو» نمی رساند. دوباره برگشتم سراغ ابیاتی که «مارگو» برای من علامت زده بود: خود را به خاک می بخشم تا برویم از علف هایی که دوستشان دارم، اگر مرا باز می جویی در کف کفش هایت به دنبالم بگرد.
واژه ی علف که «ویتمن» در چند صفحه ی اول شعرش نوشت: و حالا علف ها به چشم چون گیسوی نبریده ی زیبا... اما علف ها کجا بودند؟ شهرهای کاغذی کجا بودند؟