کسی به این تصمیم های کاغذی باور نداشت. همه در ناامیدی با هم شریک بودند و جز ناامیدی کم ترین وجه اشتراکی با هم نداشتند. همه منتظر حکم نهایی بودند، حکمی خونین و گرم، حکمی واقعی. عده ای می اندیشیدند که زندگی شخصی آن ها هنگامی دگرگون خواهد شد که جهان از بیخ و بن دگرگون شود، و دیگران بر این پندار بودند که زندگی شان تنها زمانی دگرگون خواهد شد که دوباره یک رایش آلمانی پدید بیاید، رایشی سهمناک و قدرتنمد، آن گونه که پیش ترها بود، یک رایش مقدس، آن گونه که پیش ترها نامیده می شد. به گمان اینان شهروند چنین رایش مقدسی بودن، امتیازی بود که ارزش این قربانی ها را داشت.
با خود اندیشید: ما دو تا کنار هم هستیم! آری، چه خوب بود اگر می توانستیم برای هر دومان دعا کنم. تنبل تر از آن هستم که دستکش ها را دوباره به دست کنم. گرمای پتو بس است. آری، ای پدر ما در آسمان، اگر تو هستی، پس نامت مقدس باد. در این صورت ملکوت تو خواهد آمد، ملکوت تو و نه آن رایشی که درباره اش یاوه سرایی می کنند. در آسمان و بر روی زمین، اراده ی تو برآورده خواهد شد و نه اراده ی پیشوا، فوج هواپیماها و بارش بمب بر زمین. تو نان روزانه ی ما را به ما خواهی داد؛ من سیر خواهم شد و دیگر خالی و پوک نخواهم بود. و بی حوصلگی نخواهد بود، بلکه چیزی خواهد بود که سیراب کند. تو ما را در آرمایش نخواهی آورد تا به ناچار به هر چیزی تن بدهیم: عشق و عاشقی ها، پول، هدایا و حتی بچه ی لیون؛ این لیونی که من دیگر دوستش ندارم، و این ملکی که دلبسته اش بودم. تو گناهان ما را خواهی بخشید، حتی گناهان مرا هم؛ چرا که من همه چیز را سهل و ساده می خواستم و گوش شنیدن آن چیزی را نداشتم که خوشی ام را تباه می کرد. ما نیز هر قرضدار خود را خواهیم بخشید، البته بر آن هایی که با تن برهنه همچون چارپایان از برابر لیون، رتسلوف و شولسه گذر داده شدند، بخشش سخت گران خواهد آمد، اما تو از عهده ی این کار خارق العاده هم برخواهی آمد و ما را خواهی بخشید. در ملکوت تو آرامش حاکم است، همان گونه که در خانه. خانه همیشه آرام است، حالا هم. برف آرام است، زیرا ملکوت از آن تو است، و نیز شکوه و جلال، آمین!