نازیسم و هر شکلی از فاشیسم، مگر چیست جز مضحکهای تلخ، بسیار تلخ، بسیار بسیار تلخ؟! آیا همهی این تلخی، همهی سرحدات شقاوت و قساوتی که دیدند و دیدیم و خواهیم دید، میتواند کاری کند که این مضحکه، مضحکه نباشد؟ تصور کنید میلیونها احمق دنبال یک احمق راه بیفتند و یونیفرم بپوشند و بازوبند با صلیب شکسته ببندند و رژه رفته و سلام فاشیستی بدهند و عکس آن احمق را بزنند به دیوار اداره و مغازه و مدرسه و دانشگاه و ...، درست است که در همین مسیر تا میتوانند بگیروببند و آزار و شکنجه و کشتار کرده و میکنند، اما واقعیت ماجرا این است که مضحکه مضحکه است، هرچهقدر هم که تلخ باشد! برای همین است که «هانس ورنر ریشتر» در کتاب «روزگار پیروزیهای دروغین» بهدرستی سراغ مضحکهبودن ماجرا رفته و داستانی از میان داستانها را برداشته و از ابتدا تا به انتها جوری پیش برده که نمیتوان از خنده رودهبر نشد! نویسندهی چپگرای آلمانی، اهمیت زبان طنز را در نمایش بلاهت حقیقی هر قسمی از فاشیسم دانسته و ازهمینرو رمان کوچکش را ازآن سرشار کرده است. داستان ویلی سبیلمسواکی در روزگار پیروزیهای دروغین، داستان مردیست که معتقد بود «هرکه را صبر نیست، حکمت نیست» اما وقتی روز «قبضهی قدرت» فرارسید، دیگر کار از کار گذشتهبود و یا باید زیر پرچم صلیب شکسته میرفت یا هیچ! ماجرای ویلی هم مثل ماجرای خیلیهای دیگر است، مضحکهای بزرگ و اندوهناک: اگر زیر پرچم قدرت رفتید، قدرت هیچگاه تنهایتان نخواهد گذاشت حتا در تختخواب زناشوییتان!
کتاب روزگار پیروزی های دروغین