گراس، یکی از داستان سرایان چیره دست عصر ماست.
اگر این اثر کلاسیک مدرن را نخوانده اید، اکنون بهترین زمان است.
داستان کتاب، با ظرافت خاصی، جلو می رود.
جانوران افسانه ای سنگی بالای کلیسای جامع معروف این شهر، بیزار از سیاه کاری های انسان ها، پیوسته بر سنگفرش جلوخان کلیسا به شیوه ی خود، تف می انداختند. منظورم این است که در مدت توقف ما در این شهر، شب و روز باران می بارید و از دهان این جانوران که کار ناودان را می کرد، شرشر فرو می ریخت.
لوبزاک طنز تندی داشت و سرچشمه ی طنزش همان قوزش بود... می گفت: این قوز من صاف می شود اما کمونیست ها پیش نمی روند. مسلم بود که قوزش صاف شدنی نبود. ماندنی بود و استواریش، نشان حقانیت او و در نتیجه حقانیت حزب می شد و از اینجا می شود نتیجه گرفت که قوز، استوارترین پایه ی ایدئولوژی است.
آن روزها از این جور نشانه ها که از نزدیکی مصیبت خبر می داد، کم نبود. مصیبت، چکمه هایی می پوشید که پیوسته زمخت تر می شد و قدم هایی پیوسته بلند تر و پر صداتر بر می داشت تا همه جا گیر شود.
آثاری که شروع کننده ی مسیرهای حرفه ایِ درخشانی بودند و در برخی موارد، یک شَبه خالق خود را به شهرت رسانده اند.
میراث ادبی آلمان همانند پیشینه ی هنرهای زیبا و سینما در این کشور، وسعت شگفت انگیزی دارد
بخش زیادی از چیزی که آن را «زندگی طبیعی انسان» می نامیم، از ترس از مرگ و مردگان سرچشمه می گیرد.
به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند
می توان درباره ی رمان صد سال تنهایی گفت که این اثر چیزی حیاتی را در مورد تجربه ی تاریخی صدها میلیون نفر در خود دارد که فقط به آمریکای لاتین خلاصه نمی شود
می توان گفت که هدف اصلی این ژانر، «زندگی بخشیدن به تاریخ» از طریق ساختن داستان هایی درباره ی گذشته یا یک دوره ی تاریخی خاص است.
سورئالیسم را بیشتر با هنرهای تجسمی می شناسند اما در واقع، این جنبش نه تنها در هنرهای تجسمی، بلکه در ادبیات ریشه دارد.
گونتر گراس بازگوکننده ی عقاید همه ی افراد نسل خود نیست و شاید عده ی زیادی از همنسلانش با او مخالف باشند، ولی هیچ کس نمی تواند نقش کلیدی گونتر گراس را در حیات روشنفکرانه ی آلمان انکار کند.
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند
رئالیسم جادویی، سبک ادبی فوق العاده جذاب و محبوبی است که از دل جهان بینی سحرآمیز مردم آمریکای لاتین به دنیای ادبیات وارد شده است.
عجیب بود این ترجمه بد از سروش حبیبی!
موافقم. ترجمه اش خوب نیست.
عالی بود، اسکار دوست داشتنی با کارهای خارق العادش، داستان خوب، ترجمه خوب، یه پسر بچه که تو جشن تولد سه سالگیش یه طبل حلبی کادو میگیره و از همون موقع تصمیم میگیره که از همون اندازه ای که داره بزرگتر نشه، داستان تو آلمان از قبل از به قدرت رسیدن هیتلر شروع میشه تا پایان جنگ جهانی دوم، مفاهیم انسانی رو به زیبایی به تصویر کشیده
چقدر قلم گراس و ترجمه سروش حبیبی خوب بود. حتی اگه این کتاب داستانی هم نمیداشت، نثرش به اندازه کافی جذاب بود. واقعا تجربه لذت بخشی بود برام
دوستان اگر مقاله یا مطلب قابل اطمینانی درباره توضیح و تفسیر سمبلیسم این کتاب خوندین ممنون میشم اینجا برای دیگران هم بنویسید که پس از خواندن این کتاب خوانده شود.
به نظر من دیدگاه نویسنده و نوع طنزش برای این کتاب خیلی خوب بود ولی حجم کتاب میتونست این قدر زیاد نباشه و با این همه جزئیات کتاب رو حجیم نکنه البته که قسمتهای حذف شده ای هم حتما داشته.
واقعا آشپز سیاه کی بود ؟
این رمان حتما سانسور شده ست.
سی چه چاپ نیکنی ؟
چند ساله که چاپ نشده چرا ؟
من البته عاشق قلم گراس بودم چراکه او به “قصههای گریم” عشق میورزید و آنها را در لباسی نو عرضه میکرد. عاشق گراس بودم چون کمدی سیاه را در واکاوی تاریخ جای داد. عاشق بازیگوشی او در عین جدی بودنش بودم. عاشق شهامت مثال زدنی او که به واسطه آن شرارت بزرگ زمانهاش را میدید و ناگفتنیها را با هنرمندی تمام میگفت. رقصنده قهار ادبیات آلمان در میانه دهشت تاریخ به سوی زیبایی ادبیات پای میکوفت و شیطان از وقار خاص او دل از هستی نمیکند و طبع شوخ و شنگ او زبان هجو بود. چند خطی از سلمان رشدی در وصف گونتر گراس. به همهی شیفتههای ادبیات پیشنهاد میدم کتاب :بچههای نیمه شب" رشدی رو بخونن
باید قبول کنیم که در مورد یه اثر ویژه ومنحصربه فرد صحبت میکنیم بله طبل حلبی عصاره نبوغ خاص گونتر گراس نویسنده شهیر لهستانیست تنها اثری که بیشتر مفاهیمش رو باایهام بیان میکنه به گونه ای که مثلا اگر یه فرد ۱۰ساله یه صفحه از این کتاب رو بخونه چیزی فراتر از شکل ظاهری الفاظ متوجه نمیشه واین هنر نویسنده باعث شده که مثلا بیان تجاوزهای جنسی که درجنگ رخ میده تا حدودی تلطیف بشه وحتی چهره ای طنزگونه بگیره ودر کل چهره ای متفاوت از سری کتابهای با موضوع جنگ جهانی دومه .وبنظرم خوندنش بخت واقبال بلند میخواد.به شخصه تواینیستاگرام با این کتاب فاخر اشنا شدم ازاین اشنایی بسیار خرسندم.
گراس، آلمانی بود.
دهه 80 خوندم اما چیزی ازش در ذهنم باقی نمونده ، برعکس کتابهایی مثل خوشههای خشم ، دن آرام، بینوایان و ... که در اعماق جان آدم نفوذ میکند
شاهکار برای کسانی که رنج و جزعیات را دوست دارند
خوندنش زجرم داد ولی عجب کتاب شاهکاری بود.. همینکه آسیب روحی و روانی پس از خوندنش پیدا نکردم راضیم.. مارماهیها رو عمرا بتونم فراموش کنم
رمان طبل حلبی که به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده، روایتگر جامعه لهستانی_آلمانی قرن بیستم و جنگهای جهانی و فرهنگ جاری سالهای جنگ نیز میباشد. تصویرگر جامعه ای که اشک ریختن برای افراد جنگ زده آن چنان سخت شده که ناچاره بعد از جنگ، کافه هایی ساخته میشوند تا با خورد کردن پیازهایی( سمبولیک ) اشکشان در آمده و بتوانند عواطف و احساسات خود را بهتر برای یکدیگر بیان کنند. بازه زمانی این داستان بر محور تاریخ اروپا در زمان ظهور نازی و در دوره جنگ جهانی دوم و پس از جنگ است اما با این تفاوت نسبت به رمانهای دیگر که تمامی جزئیات سیاسی اجتماعی تاریخی این دورهها گاه به صورت مستقیم و گاه سمبلیک مورد اشاره قرار میگیرند. نکتهها و روایتهای نمادین این کتاب نقد شدیدی بر جامعه و مذهب و خرافات و برخوردهای مردم اروپا و آلمان، مخصوصا در روند شکل گیری فجایع قرن بیستم دارند.
با وجود اعتمادی که این اواخر بین گرف و من پدید آمده بود هرگز رابطهی رفاقت میان ما برقرار نشد و گرف تا آخر نسبت به من بیگانه ماند و گرچه غمش را میفهمیدم هرگز غمخوارش نشدم. طبل حلبی
این کتاب ۷۹۳ صفحه است و به همراه دو رمان دیگر به نامهای «موش و گربه» و «سالهای سگی» که کامل کننده یکدیگر هستند. یک سه گانه را تشکیل میدهند. کتاب بر خلاف حجم زیادش، روان و ساده نوشته شده و نیازی نیست تا برای درک حوادث و اتفاقات انرژی زیادی مصرف کنید. گراس در این کتاب به دنبال یکی از بزرگترین فجایع جنگ جهانی دوم رفته و در قالب یک داستان عجیب از تاریخ لهستان و آلمان میگوید. گراس به پاس زحماتش در سال ۱۹۹۹ برنده نوبل ادبیات جهان شد و البته او نیز به خوبی میداند که این جایزه بخاط رمان طبل حلبی بوده است. چند سال قبل به خاطر تولد ۵۰ سالگی اسکار جشنی برپا شد و گونتر گراس به روخوانی بخش هایی از کتاب خود پرداخت.
به نظرم رو دویست صفحه اول این کتاب نباید قضاوت کرد چون به نوعی کسل کننده ست اما بعد میافته تو سراشیبی و جذاب بودن حوادث به زبان طنز و عالی روایت شده بودند هرفصل کتاب به یک سبک نوشته شده بود مثلا یک فصل کتاب نمایشنامه بود و این قدرت نویسنده رو در نوشتن نشون میداد
قبل از گراس، ویلیام فاکنر این تکنیک را در روایت در رمان رکوئیم برای یک راهبه بکار برده بود و از این نظر کار گراس بدیع نیست
لطفأ تجدید چاپ کنید
چرا تجدید چاپ نمیشه ؟