کتاب ماتا هاری

The Spy
جاسوس
کد کتاب : 1402
مترجم : پاکانه نصیری
شابک : 978-6229983324
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 249
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : ---

پائولو کوئیلو از پرفروش ترین نویسندگان برزیلی

معرفی کتاب ماتا هاری اثر پائولو کوئیلو

کتاب ماتا هاری، رمانی نوشته ی پائولو کوئیلو است که اولین بار در سال 2016 منتشر شد. کوئیلو در این رمان به یاد ماندنی، به یکی از اسرارآمیزترین زنان تاریخ، زندگی می بخشد: ماتا هاری. زمانی که ماتا هاری به پاریس رسید، آه در بساط نداشت اما فقط در طول چند ماه، به مشهورترین و تحسین شده ترین زن شهر تبدیل شد. او به عنوان یک رقاص، برای مخاطبین شوکه کننده و تماشایی بود و با ثروتمندترین و قدرتمندترین مردان رابطه داشت. اما همزمان با شعله ور شدن آتش جنگ، سبک زندگی ماتا هاری باعث شد که او مورد سوءظن و اتهام قرار گیرد. ماتا هاری در سال 1917 در اتاق هتل محل اقامت خود دستگیر و به جاسوسی متهم شد. رمان ماتا هاری، داستان فراموش نشدنی زنی است که جرأت کرد قواعد را بشکند و با تاوان آن هم مواجه شود.

کتاب ماتا هاری

پائولو کوئیلو
پائولو کوئیلو دسوزا، زاده ی 24 آگوست 1947، ترانه سرا و رمان نویس برزیلی است.کوئیلو از اوایل دوران نوجوانی قصد داشت که نویسنده شود. درون گرایی و سرکشی های کوئیلو در 17سالگی، والدینش را بر آن داشت تا او را در یک آسیاشگاه روانی بستری کنند. او قبل از مرخص از شدن در بیست سالگی، سه بار از این آسایشگاه فرار کرد.کوئیلو در سال 1982 اولین کتاب خود را منتشر کرد که به موفقیت چندانی نرسید اما با انتشار کتاب کیمیاگر، نام او بر سر زبان ها افتاد.پائولو کوئیلو در سال 1980 با هنرمندی به نام کریستینا اویتیسیکا ...
نکوداشت های کتاب ماتا هاری
Coelho's striking novel.
رمان برجسته ی کوئیلو.
Publishers Weekly Publishers Weekly

A masterful novel.
رمانی استادانه.
Bookpage Bookpage

قسمت هایی از کتاب ماتا هاری (لذت متن)
دلم می خواست همه چیز را بداند. او هم همان جا نشست و در سکوت به حرف هایم گوش داد. درنهایت به این نتیجه رسیدیم که من به هیچ وجه آنچه فکر می کردم، نبودم. احساس می کردم در گودالی سیاه غرق شده ام و ناگهان در آن حال که زخم ها و جراحاتم را دیدم، احساس کردم قوی تر شده ام. اشک هایم از چشمانم جاری نمی شد بلکه از جایی عمیق تر و تیره تر، از جایی در قلبم، جاری می شد.

اشک هایم برایم داستانی را تعریف می کردند که حتی نمی توانستم آن را بفهمم. من سوار بر قایقی بودم که در تاریکی از مسیری عبور می کرد، جایی دور از افق ، اما در آن تاریکی پرتوهای نور فانوس دریایی مرا به خشکی هدایت می کرد. می دانستم خشکی کجاست، فقط کافی بود دریای خروشان را بگذرانم، فقط کافی بود دیر نکنم و به موقع به ساحل برسم. قبلا هرگز این اتفاق برایم نیفتاده بود. فکر می کردم حرف زدن درباره ی آنچه روحم را می آزارد، باعث می شود احساس ضعف و ناتوانی کنم اما حالا کاملا برعکس شده بود، اشک هایم مرا التیام می داد. من اشک می ریختم و ماسه ها را در مشتم می فشردم. دست هایم زخمی شده بود اما من دردی را احساس نمی کردم. داشتم شفا می یافتم. حالا می فهمیدم چرا کاتولیک ها اعتراف می کنند. با اینکه می دانند کشیش از گناهشان مطلع می شود ولی برایشان مهم نیست.

خاطرات همیشه برنده اند... آن ها به ما حسی بسیار دردناک تر از مالیخولیا می دهند؛ حس افسوس و پشیمانی...