توی دنیا هیچ شغلی مطمئن تر از قاچاق انسان نیست تا وقتی که آدما مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون می افتن. این که آدما خیال می کنن توی یه جای دیگه خوشبخت میشن، یه نوع مشکلیه که از باباآدم برامون مونده.
در اوایل سال ۱۹۷۹ که جمشیدخان برای نخستین بار دستگیر شد، هفده ساله بود. آن روزها بعثی ها در سرتاسر خاک عراق، بنای تعقیب و دستگیری و شکنجهٔ کمونیست ها را گذاشته بودند، کمونیست هایی که کمی پیش تر، از هم پیمانان اصلی «انقلاب و رهبری آن» به شمار می آمدند.
هیچ کدام از ما به درستی نمی دانیم که جمشیدخان کی و چگونه کمونیست شد، به ویژه این که در ایل و تبار ما تاکنون کسی چپ نشده بود. آن گونه که می گویند جمشیدخان در برابر شکنجه ها و آزارهای سخت زندان، مقاومت قهرمانانه و بسیار بی نظیری از خود نشان داده و هیچ چیز را فاش نکرده بود، طوری که جلادان رژیم با دیدن این شجاعت افسانه ای، برای گرفتن اعتراف از او هر روز روش های تازه تری را به کار می گرفتند، بی آن که به چیزی دست یابند. بعثی ها جمشیدخان را مدتی در زندان های معروف و هولناک عراق می گردانند. شاید دلیل اصلی ضعیف شدن جثهٔ جمشیدخان و از دست دادن وزنش، به همین موضوع شکنجه های طولانی مدت و گرسنگی بی امان در زندان های مختلف برمی گردد. هم بندهای جمشیدخان از کاهش نامعمول و ناگهانی وزن او سخن می گویند.
من چهرهٔ او را پیش از دستگیری اش به سختی به یاد می آورم. آن چند عکس دوران پانزده و شانزده سالگی او، چهرهٔ مرد کوتاه قدی را نشان می دهند که کمی متمایل به چاقی است. او جوانی لاغر و تکیده نبود، بلکه پسری بود با گونه هایی برجسته، از همان هایی که لبخندشان نشان از کودکی سالم و تندرست دارد. آن هایی که در آن سن وسال و پیش از دستگیری اش او را می شناختند، می گویند آن چه در آن زمان جمشیدخان را به سمت کمونیسم سوق داد.