رمانی دلگرم کننده و خنده دار.
نکوداشتی از قدرت تعالی بخش تئاتر برای کودکان.
داستانی جذاب با پیامی مهم.
بیشتر وقت ها باید بالا را نگاه کنم. مادر و پدرم قدکوتاه نیستند. مادرم یکی از آن آدم های قدبلند است، اما مامان ریزه، مادربزرگم که واقعا با همین اسم صدایش می کنیم، خیلی کوچولو است.
من از درس علوم زیاد سر در نمی آورم، ولی این را می دانم که بعضی وقت ها، ژن نسل های قبلی یواشکی سرک می کشند توی ژن نسل های بعدی و همه چیز را حسابی به هم می ریزند. احتمالا قصدشان این است که به شما کمک کنند با پیرهای خانواده، گرم بگیرید.
می دانم مامان و بابا برایم می میرند، ولی من، بر عکس آن ها، قدکوتاهم. تا آن لحظه نفهمیده بودم قد و قواره ی من برای آن ها دردسرساز است. با این که حتی روبدوشامبر هم روی دوشم نبود، حرف هایشان خیلی روی دوشم سنگینی کرد. احساس کردم توی کفش های خیسم ماسه رفته یا مثلا لا به لای موهایم آدامس چسبیده و شانه نمی شود. تازه، بخشی از حرف هایشان نشانه ای از تبعیض جنسی بود که اصلا درست نیست.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
امکان داره موجود کنید؟!