پر از شوخی های دیوانه وار.
بامزه و سرگرم کننده.
این کتاب بدون شک، حتی به بی میل ترین مخاطبین هم کمک خواهد کرد تا از مطالعه لذت ببرند.
دیروز برادر بزرگم، مارک، تبدیل شد به یک دانشمند خبیث واقعی. البته مارک تقریبا همیشه بدجنـس بوده، معمولا من را هل می دهد یا به سمتم چیزمیز پرت می کند، زندانی ام می کند، مثل توپ شوتم می کند این ور و آن ور و از این جور کارهای خبیثانه، اما این آخری ها به یک شیطان واقعی تبدیل شـده. ماجرا از آنجایی شروع شد که حرف زدن مارک به طور ناگهانی تغییر کرد.
مارک روپوش سفید دانشمندی اش را پوشید و جعبه ی وسایل آزمایشگاه را بیرون آورد. همین طور که داشت در جعبه را باز می کرد، من دوباره حس کردم هزارپا توی دلم وول می خورد. وقتش رسیده بود که مارک یکی از آن خنده های «یوهاهاهایی» دانشمند خبیث را سر بدهد، اما انگار هنوز مانده بود تا راه و چاه را یاد بگیرد.
مارک سخت مشغول خواندن برچسب یکی از وسایل شیشه ای آزمایشگاه بود. ماهی به سمتم شنا کرد و از پشت شیشه به من خیره شد. دهان کوچکش باز و بسته می شد. می دانم به نظر احمقانه می آید، اما قسم می خورم دهانش را جوری تکان می داد که انگار داشت می گفت: «کمکم کن.»
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
در میان همه ی قالب های ادبی، تنها ژانر علمی تخیلی است که به تغییر به عنوان هسته ی اصلی شکل دهنده ی روایت خود می نگرد و داستان را در محیط جدید و جذاب جامعه ای متفاوت نقل می کند.
اخه چقدر خسیس
منظورت چیه
نمی دونم والا
نمی دونم