داستانی هیجان انگیز درباره زندگی در دوران مدرسه، دوستان، و قلدرها، که به تأملی درباره نویدبخشی ها و خطرات علم تبدیل می شود.
داستانی مبتکرانه و پرتعلیق.
این اثر، مخاطبین را مسحور خواهد کرد و در عین حال، موضوعات زیادی برای فکر کردن در اختیارشان قرار خواهد داد.
وقتی «تامایا» به بچه های دیگر نگاه می کرد که یکی یکی سوار ماشین می شدند و می رفتند، آرزو می کرد کاش کسی هم با ماشین دنبال او می آمد. هنوز چیزی نشده، نگران پیاده روی طولانی تا خانه بود؛ با کوله ای پر از کتاب، مسیر حتی طولانی تر هم می شد.
هنوز هم وقتی به اتفاق توی ناهارخوری فکر می کرد، صورتش از خجالت سرخ می شد. از «هوپ» به خاطر حرفش عصبانی شده بود و از «مانیکا» هم خیلی بیشتر از «هوپ» عصبانی شده بود. «مانیکا» دوست صمیمی اش بود و باید از او دفاع می کرد.
به آن ها یاد می دادند چطور انسان های خوبی باشند. وقتی «تامایا» کلاس دوم بود، باید فهرستی از نمونه های فضیلت را از بر می کرد: نیکوکاری، پاکیزگی، شجاعت، همدلی، بخشندگی، فروتنی، صداقت، صبر، خرد و میانه روی. امسال هم باید مترادف و متضادشان را یاد می گرفت.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
کتاب قشنگی برای نوجوونها هستش
بی نظیر و معمایی