شهرام رحیمیان زاده ۱۳۳۸ در تهران نویسنده ایرانی است. او از سال ۱۳۵۶ تاکنون در کشور آلمان شهر هامبورگ زندگی میکند. داستان بلند وی با عنوان دکتر نون زنش را از مصدق بیشتر دوست دارد در ایران با استقبال مواجه شد.
زندگی شاید اگر یک اصل داشته باشد و یک قاعده که از ازل پابرجاست و تا ابد پابرجا می ماند این است که نمی شود راه رفته را باز گشت. اگر عزم رفتن کردی و رفتی، اگر بین این یا آن یکی را انتخاب کردی و تصمیم گرفتی، نمی شود دبه کنی که نمی خواهم، نمی توانم؛ که زنم را بیشتر از مصدق دوست دارم. بی دلیل که به آن تصمیم گرفتن نمی گویند. بی دلیل نیست که معنای تحت اللفظی تصمیم می شود کر شدن. یعنی آن روز که بین این یا آن یکی را انتخاب کردی، آن روز که گفتی یا مصدق یا زنم، و تصمیم گرفتی مصدق را انتخاب کنی باید کر شوی که صدای ناله های زنت را نشنوی. از مسئولیت انتخاب نمی شود شانه خالی کنی. نمی شود که دبه کنی...چرا نمی شود؟ خوب هم می شود. اما هیچ می شوی. نیست و نابود می شوی. سقوط می کنی. مگر نگفتم زندگی اگر یک اصل داشته باشد که از ازل پابرجاست و تا ابد پابرجا می ماند این است که نمی شود راه رفته را بازگشت. نمی شود بعد از آنکه به مصدق قول شرف دادی و دست گرمش را در دست گرفتی برگردی به آغوش زنت...می شوی در راه مانده. نه دکتر امینی می شوی نه دکتر فاطمی تنها راهی که برایت می ماند این است که تا روز مرگت سقوط کنی: آره ملکتاج، همه چیز تموم شد، تو مردی آقای مصدق مرد. منم مردم.
درود بر شما؛ فکر نمیکردم که در نهایت، این کتاب را بپسندم. سبکِ روایت، متفاوت و زیبا بود و در ذهنم ماندگار...
تخیلی آمیخته با خاطرات سالهای دور یکی از نزدیکان مصدق . نویسنده مخاطب رو با افکار و خیالات خود همراه میکنه و به شرح مسائل کودتای سال ۳۲ شمسی میپردازه . سبک این کتاب مطلقا در قالب یک کتاب سخت سیاسی نیست یک خواب شیرین و تلخ است که روایتگر احساسات و عقاید یک مرد سیاسی و در عین حال عاشق است . تئاتر این کتاب برای دفعات متعدد روی صحنه رفته .بسیار متفاوت و خواندنی ست 👌
خیلی قشنگ بود خیلی عالی بود و واقعا از خوندنش لذت برم مخصوصا چون سبک ذهن سیال داشت خیلی دوست داشتم
بسیاار عالی و خواندنی بود...
رمانی بسیار خوشخوان هست رمانی که در آن گریزی به مسائل تاریخی ایران در زمان مصدق زده میشه. فردی که در تنگنای انتخاب بین عشق و همسرش و موقعیت سیاسی اش هست. روایت سیال ذهن هست و بسیار هم خوب این نوع روایت از کار در آمده. بخشی از کتاب: سر لشکر زاهدی گفت: (( حاضر نیستی مصاحبه کنی؟ میبینیم. تحقیقات نشون داده که زنتو خیلی دوست داری. حالا ما سعی میکنیم با شکنجه دادن زنت، تو رو سر عقل بیاریم.))