دقیق از نظر روانشناختی، و رعب انگیز.
با پایانی نفسگیر.
«فوسوم» در این اثر، تبحر خود در خلق تعلیق روانشناختی را به نمایش می گذارد.
در دوباره بسته شد و بوی تند آهن و چوب بلند شد. «راگنهیلد» با در حیاط درگیر بود اما نباید بی دقتی می کرد. ممکن بود سگ «مارته» از خانه بیرون برود. سگ داشت از زیر میز باغ به دقت نگاهش می کرد. وقتی مطمئن شد در حیاط کاملا بسته شده، از خیابان رد شد و در امتداد گاراژها به راه افتاد.
موهای نازکش همانند یک درخت نخل کوچک و کوتاه روی سرش بلند شده بود. شش سال و نیم داشت اما جثه اش نسبت به سنش کوچک بود. تا وقتی صحبت نمی کرد، کسی متوجه نمی شد مدرسه می رود.
«راگنهیلد» فکر کرد راننده چه چشمان جالبی دارد، کاملا درشت و گرد مثل توپ. چشمانش از هم فاصله داشتند و همانند یخ نازک، آبی کمرنگ بودند. دهانش کوچک بود و لب هایش برجسته و همانند دهان ماهی متمایل به پایین. مرد به او خیره شد.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»