کتاب بوته زار

Boote-zar
کد کتاب : 150381
شابک : 978-6222675844
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 728
سال انتشار شمسی : 1403
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 دی

معرفی کتاب بوته زار اثر علی محمد افغانی

روزهای آخر تابستان 1323 است؛ دوره‌ای پرآشوب که سرنوشت نافرجامْ «توکل» وامانده و مطرود را سرگردان و شکست‌خورده می‌کند و او را در میان جماعتی مثل خودش پرتاب می‌کند؛ کسانی چون خودش ناکام. توکل سرراهی سرپرستش را از دست می‌دهد و همچون آن دوران پرآشوب اسیر اعتمادها و بدبینی‌ها، همدلی‌ها و کینه‌توزی‌ها، دوستی‌ها و دشمنی‌ها می‌شود و برای انسانی که جز خود پشت‌وپناه و تکیه‌گاهی ندارد، همه‌چیز دشوارتر می‌شود. کتاب پیش رو، شرح این ویرانی فردی و اجتماعی است.

کتاب بوته زار

علی محمد افغانی
علی محمد افغانی (زادهٔ ۱۱ دی ۱۳۰۳ در کرمانشاه) از نویسندگان نامدار ایرانی و نویسندهٔ رمان «شوهر آهو خانم» است.متولد ۱۱ دی ماه ۱۳۰۳ در شهر کرمانشاه و نویسنده نخستین رمان واقعی به زبان فارسی (شوهر آهو خانم) است. افغانی عضو سازمان نظامی حزب توده ایران بوده که در سال ۱۳۳۳ دستگیرشده و در دورهٔ پهلوی ۵ سال را در زندان به سر برده است. وی هم اکنون در آمریکا زندگی می کند و به دلیل مجوز نگرفتن آثار اخیرش از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سرگرم نگارش به زبان انگلیسی می باشد. وی چندی پیش نوشت...
قسمت هایی از کتاب بوته زار (لذت متن)
هوا گرم بود. ولی باد خنکی که اینک در نتیجۀ سرعت ماشین از شیشه به درون می‌وزید در مسیر جادۀ هموار، جانی به کالبد خستۀ مسافران می‌دمید. کمرها راست می‌شد و به خود نیرو می‌دادند تا با لبخندی مژده‌بخش نگاه‌ها را پاسخ گویند و با هم بی‌سخن لب به کلامی بگشایند. مقصد نزدیک بود و به‌زودی آوای شهری پرجوش‌وخروش که مرکز استان به شمار می‌رفت و همچون دریا جویبارهای بسیاری سر به آن باز می‌کرد، شهری که مردمان گشاده‌رو و گشاده‌دستش در تمام صفحات غرب به مهمان‌دوستی و احترام بی‌خدشۀ انسانی شهره بودند، آنان را پذیرا می‌شد. بغل دست مرد کلاه‌نمدی درشت‌قامت، پسرک چهارده‌سالۀ ریزنقشی نشسته بود که خانواده‌اش در آخرین ردیف، ته اتوبوس جا داشتند. ظاهرا چون اولین سفر آنها با ماشین به شهری دوردست بود از اینکه به‌هرحال تحویل‌شان گرفته بودند، هرچند شاید جلوتر هم می‌توانستند بنشینند، شادمان بودند. با هم حرف نمی‌زدند نکند کسی بگوید شما پیاده بشوید و با ماشین بعدی بیایید. پسرک، صدایش تازه در حال دورگه‌شدن بود. سر کوچک کم‌‌‌‌‌‌‌مویش روی گردن باریک و سیاه لق می‌خورد، و نگاه چشمان پرهوش و کنجکاوش از داشبرد و فرمان ماشین گرفته تا چهرۀ مسافران، روی همه‌چیز می‌گشت. روستازاده بود لیکن نشان می‌داد که آوای شهر همچون پژواک صدا در ذهنش بازتابی دارد و از شکفتگی سیمایش بر می‌آمد که پدر و مادر او امیدهای خوش بسیاری را در این سفر توشۀ راه خود کرده بودند که همگی برآورده می‌شد.