فرانکلین در گروه کر و باشگاه شطرنج کتاب خانه ی مدرسه عضو است. او یکی از بازیکنان تیم فوتبال پارک محلّه و تیم شنای برکه شان است. امشب، فرانکلین می خواهد در تیم پیشاهنگی جنگل هم عضو شود و مدال پیشاهنگی بگیرد. او نمی تواند برای گرفتن مدال پیشاهنگی زیاد صبر کند. فرانکلین بعد از مدرسه با عجله به خانه آمد. سریع به اتاقش رفت و لباس پیشاهنگی اش را پیدا کرد. او جلیقه اش را پوشید و کلاهش را به سر گذاشت. بعد کمربندش را بست. سپس او دستمال گردنش را با گره ی پیشاهنگی و حلقه ی ویژه ای دور گردنش گره زد. فرانکلین گفت: «من برای رفتن آماده هستم.» مادرش خندید و گفت: «تا شروع برنامه ی پیشاهنگی بیش تر از دو ساعت وقت داری، تو می توانی تکلیف های مدرسه ات را انجام بدهی.» فرانکلین آهی کشید و مشغول انجام دادن کارهایش شد. فرانکلین سر ساعت شش، دم در خانه منتظر بود. او پدرش را صدا زد و گفت: «ما باید زودتر برویم. من نمی خواهم که به مراسم پیشاهنگی دیر برسم.» فرانکلین و پدرش به طرف تالار شهر راه افتادند. هوا داشت کم کم تاریک می شد. فرانکلین احساس کرد که از هیجان کمی می لرزد و...
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.