فرانکلین دوستان زیادی دارد. او می داند چگونه برای آن ها دوست خوبی باشد. او می داند قرض دادن اسباب بازی هایش به دوستانش و نگه داشتن قول هایش چه قدر اهمیت دارد. او یاد گرفته است که چگونه یک بازنده ی صبور خوب و یک برنده ی مهربان باشد. یک روز فرانکلین یاد گرفت که چه قدر گفتن معذرت می خواهم می تواند مهم باشد. یک روز صبح فرانکلین و دوستانش در اتاق زیرشیروانی داخل جعبه های اسباب بازی و درون سطل های وسایل از دور مصرف خارج شده، دنبال چیزهای به درد بخور می گشتند. آن ها چیزهای زیادی پیدا کردند تا کلبه ی درختی شان را به صورت یک کشتی درآورند. فرانکلین یک کلاه قدیمی را بالا گرفت و گفت: « این کلاه کاپیتان کشتی است.» خرس یک بطری را جلوی چشمش گرفت و گفت: « این می تواند دوربین تلسکوپی کشتی ما باشد. بعد فریاد زد درختان جنگلی دارند تکان می خورند. این هم یک غول دریایی است که دارم می بینم.»
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
خیلی خوله ولی زیاده