مطالعه ی این کتاب، لذتی محض است.
این اثر مانند داستان های عاشقانه ی خوب، شما را در خود غرق می کند.
خردمندانه، ژرف و با شوخ طبعی های هوشمندانه.
پسری جوان مادربزرگ پیر و نابینایش را به گردش برده است. در خیابانی راه می روند و پسرک هر از گاه می گوید: «مادربزرگ، مواظب باش، یک درخت اینجاست!» پیرزن چون فکر می کند که در جنگل راه می رود، می پرد و می جهد. عابران پسر کوچک را شماتت می کنند: «پسرم چرا این طوری با مادربزرگت رفتار می کنی؟» و پسرک هم در جواب می گوید: «مادربزرگ خودم است! هر جور که دلم بخواهد با او رفتار می کنم!» حالا در نظر بگیرید پسر همان رمان نویس است و مادربزرگ، رمانش! وسعت سرزمینی که پسر در آن خدایی می کند، چقدر است؟ و آیا قدرتش می تواند از رقصاندن مادربزرگ، فراتر رود؟ بی گمان پرده ای کشیده اند بین رقص مادربزرگ در جنگل و شیطنت کمیک پسربچه... یک سوی پرده که رقص و جنگل است، زیباتر است و سوی دیگر پرده که خیابان و پسربچه اند، واقعی تر!
روزی که تاریخ رمان به انتها برسد، سرنوشت رمان های بزرگی که بر جای خواهد ماند، چه خواهد بود؟ برخی از این رمان ها قابل تعریف کردن و تبدیل به شکل های دیگر نیستند. این رمان ها همان گونه که هستند یا به حیات خود ادامه می دهند و یا از بین می روند. بعضی هم قابل تعریف کردنند (مثل آناکارنینا، ابله) و به همین دلیل هم می شود آن ها را به آثار سینمایی و نمایشی تبدیل کرد. اما این نامیرایی توهمی بیش نیست! برای این که بتوان از رمان نمایش ساخت باید اول ترکیبش را شکست؛ باید شکلش را از بین برد. اما اگر اثر هنری را از شکلش جدا کنیم چه چیزی از آن باقی خواهد ماند؟ می خواهیم با تبدیل رمان به باقی انواع، سینمایی، نمایشی حیاتش را استمرار بخشیم، اما تنها کاری که می کنیم این است که مقبره ای می سازیم که بر سنگ نوشته اش نام کسی حک شده است که دیگر درون آن نیست.
«کوندرا» یکی از متبحرترین رمان نویسان روزگار ماست. او نه تنها به نوشتن رمان های فوق العاده مشهور است، بلکه همواره به تحلیل آثار ادبی نیز دست زده است.