آرام برمی گردم. به خانم نگاه می کنم که هنوز با چشم های بسته تکیه داده است. انگار هزار سال است که خوابیده. از جایم تکان نمی خورم. دلم می خواهد خانم بخوابد. هزار سال بخوابد. دلم می خواهد خودم هم خوابم ببرد. این مدت که تمرین می کردیم مدام خسته بود خانم. هر روز تمرین و تمرین و تمرین. هر روز باید خانم دستمال را از من بگیرد و گریه کند. خانم طوری خوابیده است انگار هرگز بیدار نمی شود تا باز گریه کند. گریه هایی که هر بار تن مرا می لرزاند. مو به تنم راست می کند. دلم می خواهد به خودم تکانی بدهم. دست های نازک و باریک خانم را بگیرم. روی رگ های آبی دست هایش دست بکشم. سرم را روی دامنش بگذارم. بگویم مادر، مادر جان، گریه نکن. آرام توی دلم می گویم: مادر جان؟ مادر جان؟ خانم جان؟ خانم انگار هزار سال است که نخوابیده...
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.