کتاب اپرای شناور

The Floating Opera
کد کتاب : 15661
مترجم :
شابک : 978-9643117283
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 320
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1956
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب اپرای شناور اثر جان بارت

اپرای شناور اولین رمان نویسنده ی آمریکایی جان بارت است، که اولین بار در سال 1956منتشر شد و در سال 1967 مورد بازنگری جدی ای قرار گرفت. در این رمان که به صورت اول شخص (من روایت) است، یک روز از شخصیت اصلی کتاب تاد اندرو را می خوانیم که در آن تصمیمات بسیار مهمی رو می گیرد. بارت در مقدمه ای که بر اولین رمانش در سال 1987 در نسخه کتابخانه ادبیات آنچور ارایه داد، اظهار داشت که اولین رمان او به نام (اپرا شناور) تاثیر اندیشه اگزیستانسیالیست فرانسوی را پس از جنگ جهانی دوم در آمریکا بازتاب می دهد. برجسته ترین تشبیه بارت از اگزیستانسیالیسم مفهوم پوچی جهان است. در اولین رمان بارت، شخصیت اصلی رمان، تاد اندروز، به علت ناشی گری در اقدام به خوکشی جان سالم به در می برد. اما برهانی که در دفعات بعدی برای رد خودکشی مطرح می کنذ از اهمیت بیشتری برخوردارند. با استدلال از این که هیچ چیز در دنیا دارای ارزش ذاتی نیست، تاد نتیجه می گیرد تمام تصمیمات مبتنی بر قضاوت های ارزشی در نهایت بر اساس عقاید سنجیده میشوند، حتی تصمیم در مورد زندگی خود. هر یک از شخصیت های رمان های بعدی بارت به نوعی در این موقعیت مشابه قرار می گیرند. بارت تنها وقتی 24 سال داشته است در این رمان تاد را مکررا با موقعیت های اگزیستانیسیال رو به رو میکند و از این طریق با بازیگوشی به کنایه پردازی فلسفی روی می آورد. این رمان ارزش زندگی را از دید مرد 37 ساله ی کتاب به پرسش می گیرد. کتاب در سبک رئال نوشته شده است.

کتاب اپرای شناور

جان بارت
جان بارت (John Barth؛ زادهٔ ۲۷ مهٔ ۱۹۳۰) نویسنده، و رمان‌نویس اهل ایالات متحده آمریکا است. وی که آثارش در گونه پسانوگرایی و فراداستان طبقه‌بندی می‌شود، برنده جوایزی همچون جایزه کتاب ملی و جایزه پن/ مالامود شده است.
نکوداشت های کتاب اپرای شناور
"His ability to contrive a really preposterous situation is impressive. His gift of gab is impressive, too."
توانایی او در تدبیر یک موقعیت پوچ و مهمل چشمگیر است. همچنین بیان ساده و گیرای او.
New York Times New York Times

قسمت هایی از کتاب اپرای شناور (لذت متن)
کاپیتان آزبرن دست از تلاش برداشت و به پشت صندلی اش تکیه داد، و از قهوه ای که روی پایش ریخته بود هنوز بخار بلند می شد و از پاچه شلوارش به کف اتاق می چکید. با نفسی سنگین و سخت گذر گفت: «خوب، خوب. من دارم می میرم. اما می خوام یه دفعه ای بمیرم، نه این که هر بار یه تیکه از تنم بمیره.» با انزجار نگاهی به پایش انداخت. «پای لعنتی!» با پای چپ لگدی به پای راستش زد. « فقط سوزن سوزن می شه. یه روزی با همین پا روی زمین و آسمون بند نبودم. حتی روی پای دیگه ام می ایستادم و با این پام روی قایقم پارو می زدم و می تونستم با دو دست افسار دو تا خرم بکشم. اون روزا دیگه گذشت، آقا.»