کتاب نفرین داین

The Dain Curse
کد کتاب : 15690
مترجم :
شابک : ‫‭978-9646728059
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 280
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1929
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

معرفی کتاب نفرین داین اثر داشیل همت

«نفرین داین»رمانی از داشیل همت است که در سال 1929 منتشر شد.

داستان این کتاب بصورت اول شخص روایت می شود و کارآگاه در مورد سرقت الماس از خانواده لگت در سانفرانسیسکو تحقیق می کند. این توطئه ای علیه خانواده داین است که گفته می شود مرگ ناگهانی و خشونت آمیز را برای کسانی که در مجاورت آنها هستند تحمیل کرده اند. کارآگاه شبکه ای از سرقت ، دروغ و قتل را به هم گره می زند. در آخر کشف می شود که گابریل لگت تحت تأثیر یک کیش مذهبی مرموز است و همچنین به مرفین اعتیاد دارد.

گابریل از فرقه فرار می کند و با نامزدش اریک کالینسون ازدواج می کند ، اما خونریزی و شر همواره با او همراه خواهند بود. دلیل همه وقایع مرموز و خشونت آمیز پیرامون گابریل لگت سرانجام کشف میشود. این کتاب بسیار امیدوارکننده به پایان می رسد.
این رمان در سال 1978 توسط کارگردان EW Swackhamer برای یک مینی سریال تلویزیونی CBS اقتباس شد که در آن بازیگرانی چون جیمز کابورن (در نقش اپ ، با نام "همیلتون نش" برای این نسخه فیلم) ، هکتور الیزوندو (در نقش بن فینی) بازی کردند. ، ژان سیمونز (در نقش آرونیا هالدورن) ، جیسون میلر (در نقش اوون فیتزستفان) ، بئاتریس استریت (در نقش آلیس لگت) ، پل استوارت (در نقش پیرمرد) ، نانسی آدیسون (در نقش گابریل لگت) و تام بوئر (در نقش گروهبان اوگار) ).

سه نامزدی برای دریافت جایزه امی (یکی برای کارگردان) را بدست آورد. و در نهایت برنده جایزه ادگار بهترین نمایش تلویزیونی یا مینی سریال سال 1978 شد.

کتاب نفرین داین

داشیل همت
ساموئل داشیل همت، زاده ی 27 می 1894 و درگذشته ی 10 ژانویه ی 1961، فعال سیاسی، فیلمنامه نویس، نویسنده ی داستان کوتاه و رمان نویس آمریکایی بود. همت در مناطق روستایی سنت ماری به دنیا آمد و خواهری بزرگتر و برادری کوچکتر از خود داشت. او در فیلادلفیا و بالتیمور بزرگ شد.همت در سیزده سالگی مدرسه را ترک گفت و قبل از پیوستن به سازمان ملی کارآگاهان پینکرتون، شغل های مختلفی را امتحان کرد. او از سال 1915 تا 1922 در این سازمان خدمت کرد.اولین اثر همت در مجله ای در سال 1922 به چاپ رسید. او که با صحت و واقع گ...
قسمت هایی از کتاب نفرین داین (لذت متن)
اگر خطوط عمیق پیشانی و دو خط عمیقی که از بینی تا کنار دهانش امتداد داشت نبود، می شد گفت آدم زیبایی است. موهای مشکی فر خورده و کمی بلندش در اطراف و فرق سر به خوبی مرتب شده بود. چشمان قرمز- قهوه ایش به طور غیر طبیعی از پشت عینک قاب شاخی می درخشید. قوز بزرگی روی دماغ دراز و باریکش بود. لب های نازک و چانه کوچک و استخوانی داشت. لباس سفید و سیاهش خوش دوخت و کاملا برازنده اش بود. در جواب سئوالش گفتم: « هنوز نه. من کارآگاه پلیس نیستم... برای آژانس کنتینتال کار می کنم. از طرف شرکت بیمه مامور این کار شدم. تازه کار رو شروع کردم. » به نظر متعجب می رسید: « شرکت بیمه؟ » ابروهای مشکی اش پشت عینک تیره بالا رفت. « بله می خواین... » در حالی که لبخند می زد با تکان دادن دست، صحبت مرا قطع کرد. گفت: « البته. » دست دراز و لاغری داشت، با انگشتانی کشیده و به زشتی اغلب دستانی که این طور هستند: « البته، درسته! اونا بیمه شده بودن. حواسم به این موضوع نبود.

« از این آزمایش کسی خبر داشت؟ » « همه، هیچکس. دلیلی برای رازداری نبود. » « از توی کابینت دزدیده شدن؟ » « بله امروز صبح دیدم که در جلویی خونه بازه، در کابینت با زور باز شده بود و الماس ها نبودن. پلیس روی در آشپزخونه نشونه هایی پیدا کرد. اونا می گن که دزد، از اونجا وارد و از در جلویی بیرون رفته. ما دیشب هیچ صدایی نشنیدیم. هیچ چیز دیگه ای هم نبرده. » خانم لگت از بین چارچوب در گفت: « وقتی امروز صبح پایین اومدم، دیدم که در جلویی نیمه بازه. رفتم بالا، ادگار رو بیدار کردم. خونه رو گشتیم، فهمیدیم که الماس ها نیستن. پلیس فکر می کنه کار مردیه که من این اواخر دیده بودم. » درباره مردی که دیده بود، سئوال کردم. « دیشب حدود نیمه شب، قبل از رفتن به تختخواب در بالکن رو باز کردم. یک نفر رو دیدم که بیرون ایستاده بود. حتی الان هم نمی تونم با اطمینان بگم که چیز مشکوکی در رفتارش بود. به نظر می رسید منتظر کسی است.

از او پرسیدم چه کسی با او بود و سرانجام به یک اسم رسیدم: اریک کالینسون ( ۴) او را به خونه رسانده بود. از او پرسیدم کجا می توانم اریک کالینسون را ببینم. اخم کرد، مکث کرد، سرانجام گفت که او در استخدام شرکت خرید و فروش سهام اسپیر کمپ و دافی ( ۵) است. همچنین گفت که سر درد مزخرفی دارد و امیدوار است که او را برای اینکه ناچار است برود ببخشم، چون آنطور که متوجه شده من دیگر سئوالی از ایشان ندارم. بعد بدون اینکه منتظر جواب من بشود، برگشت و از اتاق خارج شد. وقتی برگشت، متوجه شدم که گوش هایش هیچ نرمه ای ندارد و به طور عجیبی در قسمت بالا تیز بود. از خانم لگت پرسیدم: « مستخدم ها چطور؟ » « ما اینجا فقط یه مستخدم داریم. خانم مینی هرشی ( ۶) ، یه خانم سیاه پوست. اینجا نمی خوابه و مطمئنم که هیچ ارتباطی به این موضوع نداره. دو ساله که برای من کار می کنه و از هر لحاظ ضمانتش رو می کنم. »