استدلال های آلیس میلر شفاف ، مستند و کاملا قانع کننده است.
پسر جوان که عاشق آزادی بود، در تأثیرپذیرترین سال های زندگی اش، در اینجا احساس یک زندانی را داشت، زیرا دروازه های این مدرسه فقط هنگام پیاده روی های اجباری و تحت نظارت نگهبان های نظامی باز می شد. شیلر در طول این هشت سال، به ندرت توانست یک روز کامل برای خودش داشته باشد؛ فقط گهگاهی می توانست یکی دو ساعت را برای کارهای دلخواهش صرف کند. در آن ایام چیزی به نام تعطیلات شناخته نمی شد و کسی از مرخصی گرفتن چیزی نشنیده بود. تمام طول روز تابع قوانین نظامی بود. شاگردان در خوابگاه های بسیار بزرگ می خوابیدند؛ در تابستان ساعت پنج، و در زمستان ساعت شش بیدار می شدند. افسران جزء بر مرتب کردن تختخواب ها و نظافت شخصی نظارت می کردند. سپس شاگردان به صف می رفتند به سالن مشق تا حضور و غیاب صبحگاهی انجام گیرد و از آنجا برای صبحانه به سالن غذاخوری می رفتند. صبحانه شامل نان و سوپ جو بود. همهٔ کارها از جمله گره کردن دست ها برای دعا و نشستن و ترک کردن محل، فقط با دستور افسران امکان پذیر بود. کلاس ها از ساعت هفت صبح تا نیمهٔ روز ادامه داشت. سپس نوبت زنگ نیم ساعتی می رسید که همیشه برای شیلر جوان توبیخ به همراه داشت، به او لقب "خوک" داده بودند؛ زنگی که به نظافت شخصی اختصاص داشت که به Propreté معروف بود. شاگردان لباس کامل نظامی به تن می کردند: روپوش آبی کم رنگ با سرآستین های مشکی، جلیقه و شلوار سه ربعی سفید، پوتین، شمشیر باریک و کلاه سه گوش با پر زینتی و آویزهای دیگر. دوک (موسس این مدرسه) تحمل موی قرمز را نداشت و شیلر مجبور بود با پودر رنگ موهایش را تغییر دهد. او هم مانند دیگر شاگردان، یک دسته موی باریک بلند مصنوعی از پشت سر، و دو طره موی مجعد بر دو شقیقه داشت که با گچ به شقیقه ها می چسباند. شاگردان پس از پوشیدن این لباس ها، ابتدا به طرف محل حضور و غیاب نیمروزی رژه می رفتند و سپس به غذاخوری وارد می شدند. بعد از غذا، ابتدا پیاده روی اجباری، سپس مشق نظامی و کلاس های درس از ساعت دو تا شش، و در آخر، نظافت شخصی تکرار می شد. بقیهٔ روز طبق برنامه ای سفت و سخت به مطالعهٔ شخصی اختصاص داشت. شاگردان بلافاصله بعد از شام به بستر فرستاده می شدند. شیلر جوان تا بیست و یک سالگی در بند این روزمرگی بدون تغییر گرفتار بود.
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.
نویسنده بیراه نمیگه، اما یک اینکه لحنش خیلی تنده و دو اینکه به نظر میرسه خیلی جاها اغراق میکنه و این دو مورد خیلی توی ذوق میزنه.
این که بعضی از نظرات به اغراق آمیز بودن نظریات نویسنده اشاره داره دقیقا همون بحثیه که خانم میلر درموردش روشنگری کرده و به نادیده گرفته شدنش در جامعه اشاره میکنه (اثرات تربیت خشن). شما اگر تنها با یک نمونه از موارد کتاب احساس مشابهت کنید متوجه میشید که چقدر درسته و چنین نظری نخواهید داشت. با این حال توصیه میکنم که همه این کتاب رو حداقل برای یک بار بخونن.
پذیرفتنِ حقیقتی که تو این کتاب گفته میشه، شجاعت بزرگی میخواد و بعد از اون، پیدا کردن جواب این سوال که پس عشق چیست؟ و نیاز ما به عشق و محبت و خانواده، با فاصله گرفتن از چنین والدینی، چطور باید تامین شود؟!
بهترین کتابی که در طول عمرم خواندم
کتابی خوب و خواندنی. از نظرات معلومه که ما چه موجودات خودفریبی هستیم. خانم آلیس میلر در این کتاب بدون اغراق و به درستی میگه که حتی فروید هم خود فریبی کرده. از کتاب: پدر و مادرها برای برآورده کردن نیازهای خود، ازکودکان، به طور فاجعه آمیزی سوء استفاده میکنند و جامعه این واقعیت را سرسختانه پنهان میکند. ما آگاه نیستیم. کودکان حماقتهای والدین شان را تحمل میکنند، زیرا فکر میکنند امری عادی است و راهی برای دفاع از خود در برابر آنها ندارند. اگر فردی، تمام عمرش، به قید و بندهایی چسبیده که برای بقایش لازم است و نمیتواند زندگی را بدون آن قید و بندها تصور کند، چگونه میتوانم به او ثابت کنم که رهایی ممکن است؟ والدین معمولا میل دارند رنجهای کودکان شان را کم اهمیت جلوه دهند.
کتاب نظریهی جالبی داره که بیماریها و مشکلات حاد بزرگسالی ناشی از آسیبهای روحی در کودکیست. نمونه شاهدهایی هم از افراد مشهور و بزرگی مثل داستایوفسکی و پروست میاره که بسیار جالبه اما بنظر کمی هم اغراق میکنه در این مورد چون شیوهی کنترل شدهای در تحلیل و نتیجهگیری نداره ولی بهرشکل خواندنش خالی از لطف نیست
این کتاب مخصوص خانواده هایی با رفتارهای بیماری زا و خاص هست و برای کسی که زندگی عادی و خانواده نسبتا سالمی داره خسته کننده میشه. میشه یک پیغام مهم از این کتاب گرفت درک کنیم همو
نظریه ای اغراق امیز در حوزه روان شناسی ظاهرا نویسنده تصمیم داشته با ارایه آن جهان را تکان دهد و شهرتی در حد فروید پیدا کند اما متاسفانه ناموفق بوده. به عنوان مثال تفسیرهای پیش پا افتاده و عوامانه از مکانیسم بیماریها و اغراق در تاثیر روش خاص درمان خودش. البته نویسنده با خواندن چنین نقد هایی قطعا همان مکانیسم دفاعی را که در کتاب مکررا به ان اشاره کرده اتخاذ خواهد کرد.