از کنار خانه «پیرس» که رد شد، نگاه بدی به خانه کرد. تمام بدبختی ها از این خانه شروع شد. شاید «رابرت پیرس» داخل خانه باشد. از او و «آماندا» متنفر است. با آمدن آن ها به این محله آرام، همه چیز زیر و رو شد. احتمالا خودش زنش را کشته است اما بقیه باید تاوانش را بدهند.
به چند دلیل ممکن است کسی داخل ماشین نباشد. شاید راننده اش توانسته از آب بیرون بیاید و چون مست بوده، جرئت نکرده به پلیس گزارش بدهد؟ شاید ماشین، دزدی است. آن ها ماشین را از آب بیرون می کشند و بعد از روی پلاک به گواهینامه راننده می رسند و اطلاعاتی را به دست می آورند. «موئن» در سکوت تمامی احتمالات را بررسی کرد.
زنی سفیدپوست حدودا بیست و نه ساله با موهای بلند قهوه ای. «وب» به انگشتر ازدواج و حلقه الماس نامزدی اش نگاه کرد. معلوم است وحشیانه او را کتک زده اند. رنگش پریده است و آن چشمی که سالم باقی مانده هم باز و گشاد است. انگار لحظه آخر درخواست کمک داشته است.