داستانی گوتیک و چندوجهی درباره ی اسرار خانوادگی.
شوکه کننده، غم انگیز، و حیرت آور.
اثری گیرا با صحنه های فوق العاده خوش ساخت.
زمستان پاییز می شود، بعد تابستان، بعد بهار. آوریل جای خود را به مارس می دهد، بعد فوریه، و در این میان «آیریس» گزارش های خودداری از حرف زدن، لباس های اتو نکشیده، بگومگو با همسایگان، حملات عصبی، ظرف های نشسته و زمین های جارو نشده، تن ندادن به مناسبات زناشویی یا زیاده خواهی در این مناسبات، یا به قدر کافی یا به شکل درست نخواستن یا جای دیگری رفتن، را می خواند.
درباره ی شوهرانی که جانشان به لب رسیده، از والدینی که نمی فهمند دخترشان چرا چنین زنی شده است، از پدرانی که بارها و بارها مصرانه می گویند که چه دختر کوچولوی شیرینی بوده. دخترانی که اصلا گوش نمی کنند. زنانی که روزی چمدانشان را می بندند و از خانه می روند، در را پشت سرشان می بندند و باید دنبالشان گشت و برشان گرداند.
به شکلی عجیب، دیگر شبیه یک خانواده نبودیم، فقط جمعی از انسان هایی که در اتاق های متفاوت زندگی می کردند.
از خوندنش لذت نبردم فقط خوندم تمام بشه 😐