این داستان تکان دهنده، شاهکاری در شخصیت پردازی است.
داستانی بسیار جذاب درباره زنی سالخورده و مجرد که به معنا و هدف زندگی می اندیشد.
«آنی» در این رمان، نام خود را به عنوان یکی از به یاد ماندنی ترین زنان در داستان های ایرلندی مطرح می کند.
سال ها به تدریج ما را به رنج ها و شرم های دوران کودکی بازمی گرداند، این یکی از عجایب هستی است.
به نظرم می رسد فقط لحظه ای کوتاه میان گذشته و اکنون وجود دارد. ساعت قلب از ساعت روی شومینه پیروی نمی کند.
«کلشا» جایی دورافتاده است، آن سوی کوه ها از هر طرف. باید از کوهستان بگذری تا به آنجا برسی، و در نهایت، از رویاها.
دربارهی کتاب (اسپویل نمیکنم)... داستان در موردِ "آنی" یک پیردختر ایرلندی است که با دخترخالهاش سارا (که او نیز مسن است و هرگز ازدواج نکرده) در محیطی خارج از شهر زندگی میکند. آنی که راویِ داستان است گذشتهی خودش را به یاد میآورد و اینکه هرگز عشق را تجربه نکرده و همیشه تنها بوده. نویسنده در کنارِ پرداختن به گذشتهی آنی، شرحی از زندگیِ اکنونِ این زن نیز ارائه میدهد. با ورودِ دو بچه به زندگیِ این دو پیرزن زندگیِ آنها کمی متفاوت میشود. نویسنده سعی کرده به لحظاتِ آرامِ زندگیِ آدمهای قصهاش وجهی شیرین و ساده و پراحساس بدهد. داستانِ کتاب ساده و سرراست است و نویسنده از بازیهای فُرمی و تکنیکهای روایی در کتابش پرهیز کرده. کتاب برای یکبار خواندن بد نیست، ولی ای کاش ترجمهی بهتری داشت!