“آدم یک روز به جایی می رسد که عشقش با توانایی اش برابر نیست... خیلی بیش تر از آن چه معشوق هست، می خواهد... این جور وقت ها اگر معشوق را رها نکنی، خودت و عشق و معشوق و همۀ اطرافت را به لجن می کشی... هیچ چاره ای نداری، باید از یک جا به بعد، ول کنی و بروی... بروی عقب، از دور بایستی و عشقت را تماشا کنی... [...] این را که می گویم یادت بماند؛ اگر خواستی عاشق چیزی بمانی، اگر خواستی بزرگ شوی، اگر زندگی ات به چیزی گیر کرد، از یک جا به بعد، ببوس و بگذارش کنار... پشت دستت را داغ کن و دیگر سراغش نرو... اگر غیر از این کردی، همۀ عمر دستت خالی است...”
تبریک به نویسنده کتاب یکی از بهترین و دلچسبترین کتابهایی بود که خواندم
شاهکار... ای کاش نخوانده بودم و از اول میخواندم. اما برای دوباره خواندن قلبم کشش ندارد اینقدر که همه چیز توی این داستان آنچنان که باید جا گرفته
واقعا کتاب فوق العاده ایه. یکی از بهترین کتاب هایی که در عمرم خوندم. ارزش حداقل ده بار خوندن رو داره. قلم نویسنده حرف نداره.
۱۰۰ صفحه اول اصلا جذب کتاب نمیشی ، چندبار میخواستم ناتمام بزارمش کنار ، ولی کم کم داستان جذاب میشه خیلی ملموس و واقعی همون دوران دهه ۶۰ ، روزهای شیرین و تلخ کودکی ، بعضی اتفاقهای داستان که واقعا متحیر میشی و آه از نهاد آدم در مییاد ، مخصوصا دو صفحه آخر کتاب قوم نویسنده اش هم واقعا عالی بود اگه قسمتهای چندش آور و فحش هاش رو فاکتور بگیری
فحش درکانتکست مرتبط ازاجزای کاراست،مگراینکه راه افراط بپیماید،یعنی ازقواره کاراکترها بیرون بزند،وگرنه مثلن ازمخدرفروش محلههای تاریک وداغان،نمی توان ونباید انتظار داشت لفظ قلم حرف بزند.
خیلی خوبه این کتاب خیلی
عالیه این کتاب
نوع کاغذ رو هم برای هر کتاب مشخص کنید