کتاب در میان همهمۀ برگ های رقصان – نوزاد با روح یک درخت به دنیا آمده بود.این را مرد جوانی که از او مراقبت میکرد، با اولین گردششان در جنگل متوجه شده بود. بااینکه فقط یک ماه و چند روز از تولدش میگذشت و هنوز خیلی کوچک بود. آفتاب از میان شاخه ها میتابید، هوا مطبوع بود و نسیمی می وزید.
مرد جوان روی شاخ وبرگ درخت ها دراز کشیده بود و نوزاد را که لباس گرمی بر تن داشت روی شکمش رو به آسمان گذاشته بود. هر دو به برگ هایی نگاه می کردند که بالای سرشان می رقصیدند. نوزاد با چشم های درشت و گرد آبی تیره رنگ خود، یک ساعت تمام محو تماشای این منظره می شود و اگر مادرش نگران نمی شد، مرد جوان ممکن بود زمان بیشتری در کنار او به تماشای این منظره بنشیند.
کتاب در میان همهمۀ برگ های رقصان