تصویری تاریک و مهیج از آمریکا در دهه 1960.
این کتاب برای مخاطبین، شگفت آور و عمیقا تکان دهنده خواهد بود.
اثری از یک استاد داستان سرایی.
در تولد پانزده سالگی «آروین»، دایی «ارسکل» به عنوان هدیه، تپانچه ای به او داد که لای پارچه ای نرم آن را پیچیده بود و در یک جعبه گلوله ی گرد و خاکی گذاشته بود. به «آروین» گفت: «مال پدرت بود. یه هفت تیر خودکار آلمانیه. از جنگ آورده بودش. فکر کنم دوست داشت این مال تو باشه.»
«آروین» با دقت لفاف تپانچه را کنار زد. تنها اسلحه ای که پدرش در خانه داشت، تفنگی بود که «ویلارد» هرگز به «آروین» اجازه نمی داد به آن دست بزند، چه برسد که با آن شلیک کند.
اما دایی «ارسکل» دو سه هفته بعد از آمدن «آروین»، او را به جنگل برده بود و یک تفنگ «رمینگتون» هم دستش داده بود و به او گفته بود: «توی این خونه بهتره یاد بگیری چجوری شلیک کنی، مگه این که بخوای از گرسنگی بمیری.»
این نوع از ادبیات از صحنه های تاریک و دلهره آور و روایت های ملودراماتیک بهره می گیرد تا با ساختن فضاهای عجیب و غریب، پر رمز و راز و ترسناک، ما را به صندلی هایمان میخکوب کند
گرچه «ری پولاک» آثار کمی را به چاپ رسانده است، اما بهدلیل قدرت لحنش در خلق طنز تلخ و آشکار و بهتصویر کشیدن سیاهیهای جامعهی اوهایو، طرفداران بسیاری دارد.
بخش زیادی از چیزی که آن را «زندگی طبیعی انسان» می نامیم، از ترس از مرگ و مردگان سرچشمه می گیرد.
حتی اسم کتاب رو درست ترجمه نکردن. متن کتاب که بماند.
ای کاش یک مترجم خوب این کتابو ترجمه میکرد، کاملا مشخصه خانم عسکری لحن و گویش نویسنده رو درست متوجه نشده و نتونسته اونو خوب به خواننده منتقل کنه، جملهها غالبا بدون هیچ مفهموم خاصی فقط ترجمه کلمه به کلمه شده و مطمین هستم کسی از خواندن این ترجمه لذت نمیبره
من نیز با شما موافقم. ترجمه عجیب و پر اشتباه ایشان از مریلین مونرو کافی بود تا دیگر هرگز نخواهم ترجمه ای از او را بخوانم
خوبه از دستش ندین
این کتاب را مزمزه کردم و خوندم. یک شاهکار تیره و تار