کتاب «اسطوره ی تولد قهرمان» کتابی است از اتو رانک ، روانکاو آلمانی ، که در آن نویسنده تفسیری روانکاوانه از قهرمانان اساطیری ، به ویژه در مورد افسانه های مربوط به تولد آنها ارائه می دهد. چاپ اول کتاب در سال 1909 منتشر شد و چاپ دوم بسیار گسترده ای در سال 1922 منتشر شد.
کتاب اسطوره ی تولد قهرمان (تفسیری روان شناختی از اساطیر) شامل سه قسمت است (دو قسمت اول در ابتدا در سال 1909 منتشر شد و بخش نهایی هنگام بازنشر اثر در سال 1922 اضافه شد). در بخش اول ، رتبه موضوع تحقیق خود را معرفی می کند و خاطرنشان می کند: "نظر شخص در مورد منشاء آنها هر چه باشد ، شخص در تمایل پافشاری در اسطوره ها قرار می گیرد تا همه شخصیت های قهرمان را در چارچوب یک افسانه خاص تولد قرار دهد."
سپس بر "نقشی که زندگی روانی جنسی ناخودآگاه در شکل گیری اسطوره ایفا می کند" تأکید می کند. دیونیسوس ، گیلگمش ، کوروش بزرگ ، تراخان ، تریستان ، روملوس ، هرکول ، عیسی ، سیگورد ، لوهنگرین و اسکافه.
در بخش پایانی ، نویسنده یک طرح کلی را ارائه می دهد که به گفته وی می تواند تقریبا در تمام داستانهای افسانه ای زایش اعمال شود:
قهرمان فرزند والدین بسیار برجسته و معمولا پسر پادشاه است. منشاء او با مشکلاتی مانند پرهیز جنسی ، ناباروری طولانی مدت ، یا رابطه جنسی مخفیانه والدین به دلیل ممنوعیت یا موانع بیرونی ، مقدم است. در دوران بارداری یا قبل از آن ، یک پیشگویی ، به شکل یک رویا ، در مورد تولد او هشدار می دهد و معمولا پدر را تهدید می کند. بنابراین کودک تازه متولد شده ، معمولا به تحریک پدر یا نماینده او ، محکوم به کشتن است. به عنوان یک قاعده ، او در یک جعبه تسلیم آب می شود. سپس توسط حیوانات ، یا افراد پست (گله داران) نجات می یابد ، و توسط یک حیوان ماده یا یک زن حقیر شیر می خورد. پس از بزرگ شدن ، او والدین برجسته خود را به طرق مختلف می یابد. او از یک طرف انتقام پدر خود را می گیرد و از سوی دیگر به عظمت و شهرت دست می یابد
حکومت مادها را پس از هوخشتره پسرش ایشتوویگو ادامه داد که دختری داشت به نام ماندانا. زمانی به خواب دید آب بسیار از دخترش ماندانا برون شد چنان که تمام شهر را در بر گرفت و کل آسیا را در خود غرق کرد. خواب خویش به خواب گزاران و جادوگران بازگفت و پس از آن که خواب را تعبیر کردند هراس بسیار وی را فراگرفت. آن هنگام که ماندانا بالید، پدرش وی را به مادها که در اصل ونسب هم سطح ایشان بودند نداد بلکه او را به عقد مردی از پارس درآورد به نام کمبوجیه. این مرد از خانواده ای نیک بود و زندگی آرامی داشت. پادشاه او را در سلسله مراتب پایین تر از یک ماد میانه حال می دانست. پس از این که ماندانا به همسری کمبوجیه درآمد، ایشتوویگو در همان سال اول خواب دیگری دید. در رویایش دید که از دامن دخترش تاکی رویید که بر تمام آسیا سایه افکند. پس از آن که دوباره رویایش را بر مفسران روایت کرد به دنبال دخترش فرستاد که آبستن بود و پس از این که دختر از سرزمین پارس رسید او را زیر نظر گرفت و درصدد بود که بچه اش را بکشد؛ چون خواب گزاران و جادوگران پیش بینی کرده بودند که پسر دخترش به جای او پادشاه خواهد شد. تا سرنوشت را بگرداند منتظر تولد کوروش ماند و سپس به دنبال هارپاگ فرستاد که از خویشاوندان اش بود و بیش از هر کسی در میان مادها به او اعتماد داشت و اختیار تمام امورش را به وی سپرده بود. او را این گونه خطاب کرد: «دوست من، هارپاگ! تو را به کاری می گمارم که باید راست و درست به انجام رسانی. اما نیرنگ در آن نیاور و دیگر کسان را بدان راه مده، چه بسا که کارها چنان که خواست توست پیش مرود. این کودک، زادهٔ ماندانا، را برگیر و به خانه ببر و جان اش بستان. سپس، چنان که دانی و خواهی به خاک اش بسپار». اما هارپاگ چنین پاسخ داد: «ای بزرگ پادشاه! هرگز از پیشکار خود سرپیچی ندیده اید و بس خواهم کوشید تا در آینده نیز گناهی چنین در پیشگاه شما از من سر مزند. اگر آهنگ این کار دارید بر من است که آن را وفادارانه به انجام رسانم.» هنگامی که سخنان هارپاگ به اتمام رسید و پسر کوچک با تمام زیورآلات اش به دست وی سپرده شد تا کشته شود، هارپاگ گریان به خانه رفت. چون به خانه رسید همهٔ آن چه ایشتوویگو به او گفته بود را به همسرش بازگفت. همسرش پرسید: «اینک چه خواهی کرد؟» و او پاسخ داد: «از ایشتوویگو فرمان نخواهم برد، اگر ده برابر هم بیش تر بر من بغرد و خشم بگیرد. آن چه را می خواهد انجام نمی دهم و به این کشتار تن درنمی دهم. چرایی اش می گویم: نخست آن که این پسر خویشاوند خونی من است؛ سپس آن که ایشتوویگو پیر است و پسری به جانشینی ندارد. اگر بمیرد و تخت به دخترش برسد ـدختری که اکنون می باید جان پسرش را بستانم آیا بر سر جان خود داو نبسته ام؟ بااین همه، این پسر باید بمیرد، تا گزندی به من مرسد. هرچند یکی از مردان ایشتوویگو باید کشندهٔ او باشد، نه یکی از مردان من.»
در واقع نام بسیاری از سندروم های روانی، ریشه در تحلیل روانشناختیِ شخصیت های داستانی دارد
مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.