کتاب «نیلوفرهای آبی» سیاه

Black Water Lilies
کد کتاب : 18586
مترجم :
شابک : 978-6008967170
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 288
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب «نیلوفرهای آبی» سیاه اثر میشل بوسی


رمان «"نیلوفرهای آبی" سیاه» یک داستان پلیسی از میشل بوسی نویسنده سرشناس ژانر داستان پلیسی فرانسه است.میشل بوسی در میان طرفداران ژانر جنایی چهره ای شناخته شده است چرا که پیش تر داستان «پرواز بدن او» از این نویسنده ترجمه و با استقبال خوبی مواجه شده است.در سال 2015 میشل بوسی به عنوان مقام اول ژانر پلیسی فرانسه و سال بعد مقام دوم این کشور را بدست آورد.
ماجرای «"نیلوفرهای آبی" سیاه» در ژیورنی دهکده نقاش معروف امپرسیونیست یعنی کلود مونه اتفاق میافتد.پیرزنی در این دهکده زندگی میکند که اتاقش در یک برج آسیاب قدیمی واقع شده است و به همین خاطر او همه دهکده را همیشه زیر نظر میگیرد.همچنین در این روستا دو زن حضور دارند یکی دختری یازده ساله که آرزویش این است که نقاش بشود و زنی دیگر که چشمانش رنگ نیلوفرهای آبی است و آرزو دارد عاشق کسی بشود و از آنجا بگریزد.
عنصر غالب روایی در آثار بوسی تعلیق داستانی است.این نویسنده با درهم ریختن پلات داستانی،زمان های را در هم ترکیب میکند و با این تکنیک کلیت داستان را بر محور تعلیق جلو میبرد.این کتاب از دو بخش تشکیل شده است درست شبیه به یک تابلوی نقاشی امپرسیونیستی.بخش اول که قسمت عمده کتاب را تشکیل میدهد سرتاسر تشکیل شده است از تاثرات خارجی که مانند رنگ گذاری های امپرسیونیست ها مخاطب را با یک شناخت کلی و گنگ از رنگ ها مواجه میکند و در بخش دوم با حجمی کم از کتاب تصویری نهایی را به مخاطب عرضه میکند.
این داستان افرادی در گذشته و حال به هم مرتبط میکند.برای مثال در داستان سربازس با صحنه قتلی شبیه به یک تابلوی نقاشی مواجه میشود که در آن از جیب مقتول کارت پستال نیلوفرهای آبی اثر کلود مونه پیدا میشود و این گونه ماجرای قتل به نقاشی پیوند میخورد.

کتاب «نیلوفرهای آبی» سیاه

میشل بوسی
میشل بوسی، زاده ی 29 آپریل 1965، نویسنده ی رمان های جنایی، مفسر مسائل سیاسی و استاد جغرافیای اهل فرانسه است.او نوشتن را در دهه ی 1990 آغاز کرد و اولین رمانش را زمانی نوشت که یک معلم جغرافی جوان بود. اما مراکز انتشارات متعددی، از انتشار این رمان سر باز زدند. او سپس به نوشتن داستان های کوتاه روی آورد و توانست موفقیت هایی به دست آورد و راه خود را در مسیر نویسندگی حرفه ای هموار کرد.
نکوداشت های کتاب «نیلوفرهای آبی» سیاه
Bussi's portrait of the difficulties of investigating a closed community is fascinating, and the novel ends with one of the most reverberating shocks in modern crime fiction
کتاب"نیلوفرهای آبی"سیاه، پرتره ای از سختی های تجسس در جامعه ای بسته است که توسط میشل بوسی، بسیار جذاب ارائه شده است. پایان رمان، یکی از شوکه کننده ترین پایان های داستان های جنایی عصر ماست.
Sunday Times Sunday Times

[A] dazzling, unexpected, and haunting masterpiece.
شاهکاری خیره کننده، غیر قابل انتظار و تسخیرکننده.
Daily Mail

Murder always seems especially appalling against a beautiful backdrop, which is why Michel Bussi's novel begins to strikingly.... A good deal of eccentric Gallic charm.
قتل، همیشه به خصوص در مقابل پس زمینه ای زیبا، وحشتناک به نظر میرسد.به همین دلیل است که میشل بوسی رمان را با جذابیتی شبیه به آثار روکوکو آغاز میکند.
Sunday express

داستان در ژیبرنی، جایی که مونه نیلوفرهای آبی را نقاشی کرده است.همانجایی که آدمها زندگی میکنند،قتل هایی رخ میدهد،سرنخ ها پراکنده هستند و پلیس در حال تجسس است...کتابی هوشمندانه و گیرا
Times Times

قسمت هایی از کتاب «نیلوفرهای آبی» سیاه (لذت متن)
پیرزن پشت پنجرۀ برج آسیاب نشسته و همه جا را زیر نظر دارد. این آغاز داستانی شگفت انگیز است که از 13 تا 25 ماه مه 2010 در دهکدۀ ژیورنی از پیش چشم و خیال او می گذرد و آدم ها و ماجراها را در گذشته و حال به هم می رساند... سربازرس سرناک با صحنۀ قتلی شبیه یک تابلوی نقاشی روبه روست. یافتن کارت پستال «نیلوفرهای آبی»، اثر کلود مونه، در جیب مقتول، داستان را با کودکی یازده ساله و رویاهایش ربط می دهد و سربازرس را با تنها آموزگار تنها مدرسة دهکده، زنی با چشمانی به رنگ نیلوفرهای آبی، در سودای عشق و گریز آشنا می کند...

او به اتاق نشیمن برمی گردد. به خود می گوید هنوز امکان وارونه شدن سیر حوادث هست. او به تازگی استفاده از اینترنت و کامپیوتر را یاد گرفته است و از امکاناتی که این وسیله در اختیار می گذارد لذت می برد. جلوی مانیتورش می نشیند و سایتی حاوی عکس های قدیم دانش آموزان دبستان ژیورنی را تماشا می کند. عکس سال تحصیلی ۳۷_۱۹۳۶ را پیدا می کند. مدتی به قیافه های مودب بچه های این عکس قدیمی خیره می شود. خدای بزرگ! هنوز او نمی تواند آن چه را که این پیرزن دیوانه برایش تعریف کرده باور کند. آیا امکان دارد؟ آیا از توهمات پیرزن سرچشمه نمی گیرد؟ آیا واقعا قاتل ژرم همان کسی است که این پیرزن می گوید؟ این شخص آخرین کسی است که می شود به او سوءظن داشت.

بعد از تردیدی طولانی، از جا بلند می شود. تصمیمش را گرفته است و می داند باید چه کند. کشوی بوفه را باز می کند و تقویمی قدیمی را برمی دارد. دوباره بر صندلی می نشیند و با گوشی تلفنش شماره ای را می گیرد. «الو، سربازرس لورانتن، من پاتریسیا مروال هستم.» در آن طرف خط سکوت ادامه می یابد. «همسر ژرم مروال. قضیه مروال، جراح چشمی که در ژیورنی به قتل رسیده، متوجه شدید…» صدایی عصبی در پاسخ می گوید: «بله… البته، متوجه ام. من بازنشسته شده ام، ولی هنوز آلزایمر نگرفته ام...»