مودیانو یک مبتکر واقعی است. او این رمان را به یک آزمایشگاه برای تولید فضاها، و نه موقعیت ها، تبدیل کرده است- جایی که همه چیز را فقط باید حدس بزنیم و هیچ چیز واقعا اثبات نمی شود.
پاریس مودیانو زیباست، مصیبت بار است و در حال ناپدید شدن است. مکان های خاص با فضاهایی بی نظیر مدام تکرار می شوند.
یک روز صبح زود در کافه ای در میدان دانفر روشرو تنها نبودم، دختری هم سن وسال خودم همراهم بود. ژانسن درست میز روبه روی ما نشسته بود و با لبخندی بر لب به ما نگاه می کرد. کیف بزرگی به همراه داشت که روی صندلی نمدی کافه، کنار خودش گذاشته بود. از داخل کیفش یک دوربین عکاسی حرفه ای بیرون آورد. یک دوربین رولیفلکس آلمانی که آن روزها مخصوص عکاسی حرفه ای بود. اصلا متوجه نشدم که لنز دوربینش را روی ما متمرکز کرده است. حرکاتش بسیار سریع و درعین حال با خون سردی کامل همراه بود. تنها چیزی که می توانم بگویم این است که یک دوربین رولیفلکس داشت و به غیر از این دربارۀ جنس و نوع کاغذی که روی آن ها عکس ها را چاپ می کرد یا روشی که به کار می برد تا بازی نور و سایه را به آن زیبایی در عکس هایش رقم زند، هیچ نمی دانم.
با گذشت سالیان ،حقیقتی را که از قبل می دانستیم ولی با بی خیالی یا از روی ترس از خودمان پنهان کرده بودیم، می پذیریم: یک برادر، یک نسخه ی دوم، به جای ما در تاریخ و زمانی نامعلوم ، می میرد و سایه اش با محو شدن در ما ، ناپدید می شود.
برخی از انسان ها بارها در زندگی مان حضور پیدا می کنند در حالی که حتی متوجه شان نمی شویم.
کتاب بسیار کوتاهی است. برای من زیاد مفهموم نبود.