کتاب بازگشت ماهی های پرنده

Bazgasht-e Mahi-haye Parande
کد کتاب : 18724
شابک : 978-9643294007
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 424
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 8
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب بازگشت ماهی های پرنده اثر آتوسا افشین نوید

رمان "بازگشت ماهی های پرنده" به قلم "آتوسا افشین نوید"، روایت ترلان، زن مهاجر 40 ساله و موفقی در بریتانیا است که مرگ عمویش سبب می‌شود تا خاطراتش در ایران را مرور کند.
"بازگشت ماهی های پرنده" ممکن است با حجم زیادش در ابتدا برای مخاطب ترسناک به نظر برسد، اما راوی که همان ترلان است، روایت زندگی خود را چنان زیبا و موثر بیان می‌کند که پس از خواندن چند صفحه اول، کنار گذاشتن کتاب دشوار خواهد بود. ترلان زندگی خود را نظیر چیدن یک پازل، گاهی از حواشی و گاهی درست از وسط آن، بازگو می‌کند. در مرکز داستان اصلی، خرده‌روایت‌ها با ماهیت به هم متصل، پیچیده و معمایی، جوری که هم در جزء و هم در کل درست توصیف شوند، به خواننده شناسانده می‌شوند.
ترلان شروع دوران نوجوانی خود را با شروع درگیری و جنگ به یاد می‎آورد؛ یادآوری مدرسه و شعارها، خانه و مخفیگاه‌ها و شهر افسرده‌ای با آرمان هایش. روایت ترلان با سیاهی و سفیدی مردمش تعریف می‌شود، مردمی که حتی خنثی‌هایشان، ترکیبی در هم تنیده از نور و تاریکی نشان می‌دهند و گویی کل مردم شهر با خودشان در حال مبارزه اند.
ترلان از روزهای جنگ، ترس، بلاتکلیفی و شادی مخصوص به خودش و روزهای پس از جنگ که امیدهای نصفه‌جان را سرکوب می‌کرد، سخن می‎گوید و به عنوان یک مهاجر، نقشی جز یک تماشاچی مبهوت در برابر این خاطرات ندارد. در این روزها، مهاجرت عنصر دائمی تاریخ است و همچون سکه‌ای تقلبی و دو سر باخت، چه داوطلبانه و چه اجباری، در قلک تاریخ مدفون می‎شود. "بازگشت ماهی های پرنده" نوشته‌ی "آتوسا افشین نوید" یکی از صدها روایتی است که نسل انقلاب تا جنگ بازگو کرده و باز هم به گفتنش ادامه می‎دهد.

کتاب بازگشت ماهی های پرنده

آتوسا افشین نوید
آتوسا افشین نوید متولد سال 1354، نویسنده رمان های نوجوانان می باشد.
دسته بندی های کتاب بازگشت ماهی های پرنده
قسمت هایی از کتاب بازگشت ماهی های پرنده (لذت متن)
رعنا دوشنبه شب تا حوالی ساعت یازده صبر می کند و وقتی خبری از شوهرش نمی شود دفترچه تلفن را برمی دارد و به آن پنج شش نفری که ممکن بود داوود سراغ شان رفته باشد زنگ می زند. خدا می داند بین ساعت یازده تا دوازده شب زن بیچاره چطور خودش را راضی می کند خانه بماند و بچه هایش را سرگرم کند. اما از نیمه شب که می گذرد طاقتش تمام می شود، بغضش می ترکد، دست بچه هایش را می گیرد و در آن سرمای خشک زمستان راهی خانهٔ جعفرآقا می شود. باور فاجعه زمان می برد و احتمالا آن بیست دقیقه که رعنا گام هایش را تا خانهٔ جعفرآقا می شمرده کار خودش را کرده است. وقتی رعنا زنگ در خانه را می زند چنان روحیه اش را باخته بوده که زن جعفرآقا مجبور می شود برای به حرف آوردنش به آب قند و نمک متوسل شود. بچه ها پابه پای مادرشان که ماجرا را تعریف می کرده اشک می ریزند. زن جعفرآقا به هزار ترفند و حیله متوسل می شود تا بچه ها را سرگرم کند و رعنا و جعفرآقا راه می افتند بیمارستان به بیمارستان دنبال داوود. خبرگرفتن از بیمارستان ها و درمانگاه های اطراف خانه البته خیلی طول نمی کشد. داوود ام اس پیشرفته داشته و چنان ضعیف و کم جان شده بوده که رعنا خیلی زود از پرسه زدن در بیمارستان های دور از خانه منصرف می شود. در نهایت حوالی دوونیم به کلانتری سیدخندان می روند تا گم شدن داوود را گزارش کنند. از ساعت دوونیم تا صبح رعنا روی نیمکت پاسگاه یک سره و بی صدا اشک می ریزد، هر چند دقیقه یک بار به موبایل داوود زنگ می زند و هر بار زیرلب قربان صدقهٔ همسرش می رود، التماسش می کند و قسمش می دهد که گوشی تلفن را بردارد و چیزی بگوید. حوالی شش ونیم قبل از آن که کسی در آن پاسگاه بی دروپیکر به درد بیچاره ها برسد گوشی موبایل رعنا به نام شمارهٔ داوود زنگ می خورد. رعنا که نزدیک بوده از زنده شدن امید مرده اش قالب تهی کند، هول گوشی را برمی دارد اما آن طرف خط به جای داوود پلیس صدوده تهران خبر می دهد که جنازه ای در بوستان نیلوفر پیدا کرده با یک گوشی موبایل در دستش و سی وپنج تماس ناموفق به نام رعنا.