مرد کاملا بی حرکت نشسته بود و چون سرش را خم کرده بود، نور چراغ رو میزی فقط قسمت بالایی سرش را روشن می کرد. به همین دلیل دهان و چانه اش در تاریکی بود. خانم مالونی همینطور که به شوهرش می نگریست متوجه شد که عضله ی کوچکی در گوشه چشمش تکان می خورد. شوهرش گفت: «خیلی متأسفم. ولی می دانم هضم چیزی را که می خواهم به تو بگویم، اصلا آسان نیست. امّا من درباره ی آن فکر کردم و در نهایت تصمیم گرفتم که آن را بدون هیچ مقدمه چینی بهت بگویم. فقط امیدوارم که مرا زیاد سرزنش نکنی.» ماجرا را برای او تعریف کرد. خیلی طول نکشید، حداکثر چهار یا پنج دقیقه. خانم مالونی در تمام این مدت بی حرکت سرجای خودش نشسته بود و وحشت زده او را می نگریست. انگار که شوهرش، با گفتن هر کلمه از او دورتر می شد. مرد اضافه کرد: «این را می دانم که اصلا زمان خوبی نبود تا این ها را به تو بگویم، ولی چاره ای نداشتم و راه دیگری هم وجود نداشت. هر چقدر که بخواهی به تو پول می دهم تا از هر جهت زندگی راحت و مرفهی داشته باشی. امّا نباید جار و جنجال راه بیندازیم چون اصلا برای آبروی شغلی من خوب نیست. امیدوارم که بتوانی درک کنی.» عکس العمل خانم مالونی به گونه ای بود که انگار چیزی را باور نکرده و خیال می کند که اصلا چیزی نشنیده است. یا شوهرش حرفی نزده بود و او همه چیز را تصور کرده بود. شاید اگر تظاهر می کرد که چیزی نشنیده است. اگر ظاهر آرام خود را حفظ می کرد، آن وقت از خواب بیدار می شد و می دید که واقعا خبری نشده است.
در این مطلب قصد داریم به شکل خلاصه با ویژگی ها و عناصر مهم «داستان نوآر» بیشتر آشنا شویم.
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
اما جادوی قلم رولد دال در هیچ اثر دیگری به اندازه ی کتاب «ماتیلدا» جاودان و مسحورکننده نیست.
از آثار کلاسیک جاودان گرفته تا شاهکارهای مدرن، به نظر می رسد که نویسندگان همیشه از واقعیت های غم انگیز و غیرمعمول زندگی خود برای خلق داستان های به ظاهر خیالی استفاده می کرده اند.
این کتاب شامل 6 داستان کوتاه هست که هر کدوم پایان نسبتا" غافلگیر کننده و جالبی داشت