نسیم بوی عطر همیشگی اش را می داد، بوی دریا. «زن بدبخت داشته از ترس سکته می کرده. فکر کن بری پیاده روی با دوست ها، بعد تو راه برگشت یهو معلوم نیست از کجا تیر بخوره به ت. حالا خدا رو شکر ساچمه ای بوده، اما باز هم خطرناکه.»...
اصلا و به هیچ وجه کتاب خوبی نبود، همه چیز فقط و فقط عنوان میشد و اصلا توسط نویسنده درک نشده بود شاید تا به عمق جان من خواننده بنشینه، چندتا موضوع رو مطرح کرده بود که از پس هیچکدوم برنیومده بود! انگار مسئله حیوان دوستی، خیانت و مردن بچه و مستقل زندگی کردن یه زن و چیزای دیگه رو فقط از جامعه برداشته و ریخته بود توی کتاب، برای همچین رمان کوتاهی این همه موضوع بیش از حد بود! در کل توصیه نمیشه