ای آپلن! چنان چه هنوز آن خواسته زیبایی که تو را در کنار ساحل دریای تسالی مشتعل می ساخت هنوز وجود دارد، و چنان چه در گذر سال های عمر، به فراموش کردن گیسوان طلایی و دوست داشتنی آن بانو موّفق نشده باشی، ازین سرمای کاهلانه و این زمان سخت و بی رحم که تا هنگامی پایدارست که چهره ات را پنهان می داری، بیرون آی و به دفاع کردن از آن برگ محترم و مقدّس همّت گمار، که نخست تو شیفته آن گردیدی و سپس نوبت من فرا رسید... و سپس بر اساس نیروی امیدی عاشقانه که تو را در طول روزهای سخت و تلخت به جلو پیش می راند، هوا را ازین تأثیر شوم رهایی بخش! آن هنگام، ما هر دو با هم، به شکلی خارق العاده بانویمان را نشسته بر روی علفزار خواهیم دید، هم چنان که دو بازویش، سایه ای بر اطرافش فرو می افکند.
لطفا موجود کنید