کتاب روزگار عصیان

Half Broke Horses
  • 25 % تخفیف
    100,000 | 75,000 تومان
  • موجود
  • انتشارات: خزه خزه
    نویسنده:
کد کتاب : 21130
مترجم : حمیدرضا همایونی فر
شابک : 978-6229562505
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 240
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2009
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

«جنت والز» از نویسندگان پرفروش در ادبیات آمریکا

معرفی کتاب روزگار عصیان اثر ژانت والز

کتاب «روزگار عصیان» رمانی نوشته «جنت والز» است که اولین بار در سال 2008 انتشار یافت. «لیلی کسی اسمیت»، مادربزرگ نویسنده و راوی این رمان «وفادار به واقعیت»، ده سال نخست زندگی خود را در پناهگاهی در غرب «تگزاس» گذراند. او که در خانواده ای تهیدست به دنیا آمده، در پانزده سالگی و پس از 28 روز سفر به تنهایی، به شهری دورافتاده می رسد و در آنجا به تدریس مشغول می شود. ازدواجی ناموفق، مشکلات عاطفی زیادی را برای «لیلی» به وجود می آورد اما مدتی بعد، او با مردی مزرعه دار ازدواج می کند و صاحب دو فرزند می شود. «لیلی» در چندین ایالت—«نیومکزیکو»، «آریزونا»، «ایلینوی»—با سختی های زیادی از جمله سیل و گردباد و قحطی مواجه می شود اما داستان زندگی او، قصه ای دلگرم کننده درباره زنی تسلیم ناپذیر است که تا مدت ها در خاطر مخاطبین خواهد ماند.

کتاب روزگار عصیان

ژانت والز
ژانت والز (Jeannette Walls) (زاده 21 آوریل 1960) نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی است که به طور گسترده به عنوان نویسنده سابق شایعات MSNBC.com شناخته می شود و نویسنده کتاب قلعه شیشه ای، خاطره ای از زندگی خانوادگی عشایری دوران کودکی خود است. در سال 2005 منتشر شد، از تاریخ 3 ژوئن 2018 در لیست پرفروش ترین نیویورک تایمز به مدت 421 هفته بوده است.
نکوداشت های کتاب روزگار عصیان
Like her grandmother, Walls knows how to tell a story with love and grit.
«والز» مانند مادربزرگ خود، می داند چگونه یک داستان را با عشق و استواری روایت کند.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

Essential reading for anyone who loves good fiction.
اثری ضروری برای هر کسی که عاشق داستان های خوب است.
Library Journal Library Journal

A triumphant novel of a fearless, progressive woman.
رمانی موفقیت آمیز درباره زنی بی باک و مترقی.
Booklist Booklist

قسمت هایی از کتاب روزگار عصیان (لذت متن)
بابا اکثر کارهای بیرون از خانه را با کمک کارگرمان «آپاچی» انجام می داد. «آپاچی» سرخپوست نبود اما وقتی شش ساله بوده، توسط «آپاچی ها» اسیر می شود و تا زمان جوانی نگه اش می دارند.

هنگامی که سواره نظام آمریکا، که پدربزرگ هم به عنوان پیشاهنگ عضوش بوده، به محل استقرار «آپاچی ها» حمله می کند، «آپاچی» بیرون می دود و فریاد می زند: «من سفیدم! من سفیدم!» «آپاچی» با پدربزرگ به خانه می رود و از همان موقع، عضوی از خانواده می شود.

حالا او مردی سالخورده بود، با ریش سپید بلند؛ آنقدر بلند که توی شلوارش می زد. «آپاچی» خلوت گزین بود و گاه ساعت ها به افق یا دیوار طویله خیره می شد. همچنین هر از گاهی به مدت چند روز غیبش می زد و دوباره سر و کله اش پیدا می شد.