کتاب حرمسرای قذافی

Gaddafi's Harem: The Story of a Young Woman and the Abuses of Power in Libya
کد کتاب : 2181
مترجم :
شابک : 978-6004052399
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 364
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 40
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

حرمسرای قذافی
Gaddafi's Harem
  • 40,000 تومان
  • تمام شد ، اما میاریمش 😏
  • انتشارات: الینا الینا
    نویسنده:
کد کتاب : 48402
مترجم : تبسم موسوی
شابک : 978-6227009330
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 396
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب حرمسرای قذافی اثر آنیک کوژان

کتاب حرمسرای قذافی، اثری نوشته ی آنیک کوژان است که اولین بار در سال 2013 به انتشار رسید. ثریا، دختری دانش آموز در شهر ساحلی سرت، تنها پانزده سال داشت که «افتخار» این را پیدا کرد تا دسته گلی را به سرهنگ قذافی، «پیشوای کشور»، به هنگام بازدید او از مدرسه تقدیم کند. همین ملاقات، زندگی ثریا را برای همیشه تغییر داد. او خیلی زود به «باب العزیزیه»، عمارت مجلل قذافی در نزدیکی شهر طرابلس احضار شد. ثریا در آنجا به زنان جوانی پیوست که توسط قذافی به شکلی خشونت آمیز مورد سوءاستفاده قرار می گرفتند. کتاب حرمسرای قذافی، داستان ثریا را تعریف می کند؛ داستانی که اولین مورد از نمونه های مشابه ای است که به تدریج در حال شنیده شدن هستند.

کتاب حرمسرای قذافی


ویژگی های کتاب حرمسرای قذافی

برنده جایزه ی بزرگ باشگاه بین المللی مطبوعات

آنیک کوژان
آنیک کوژان، زاده ی 2 آگوست 1957، خبرنگاری فرانسوی است. کوژان که خبرنگار ویژه ی Le Monde است، یکی از تحسین شده ترین روزنامه نگاران فرانسه به حساب می آید. او رئیس کمیته ی «جایزه ی آلبرت لوندره» است که معادل فرانسوی جایزه ی پولیتزر به حساب می آید.
نکوداشت های کتاب حرمسرای قذافی
A moving and disturbing wake-up call to the personal costs of totalitarianism.
ندایی تکان دهنده و تشویش آور برای توجه به خسارت های شخصی تمامیت طلبی.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Powerful and compelling.
قدرتمند و برانگیزاننده.
Booklist Booklist

An absolutely fascinating book.
کتابی کاملا شگفت انگیز.
NPR NPR

قسمت هایی از کتاب حرمسرای قذافی (لذت متن)
او فقط به بدنم تعرض نکرد، بلکه روحم را نیز با دشنه ای سوراخ کرد. آن دشنه هرگز بیرون نیامد.

نیمه شب بود که مبروکه آمد تا مرا ببرد: «اربابت می خواهد تو را ببیند.» او در اتاق ارباب را باز کرد و مرا به سمت او هل داد. ارباب وادارم کرد که برقصم. بعد وادارم کرد سیگار بکشم. بعد مقداری پودر سفید را روی یک تکه مقوا ریخت، یک برگ کاغذ را لوله کرد و با استفاده از آن پودر سفید را درون دماغش کشید.

ما دخترها هر بار که بین خودمان درباره ی قذافی حرف می زدیم هیچ وقت اسم یا عنوانش را بر زبان نمی آوردیم. فقط کفایت می کردیم بگوییم «او». او مرکز ثقل زندگی هایمان بود. وقتی می گفتیم «او» هیچکس قاطی نمی کرد یا نمی پرسید «منظورت کیست؟»