سفری به ژرفای روح یک انسان.
یک اثر ادبی شگفت انگیز، پرشور و شاعرانه.
یک شاهکار.
مادربزرگ از راهروی چوبی، درست همان جایی که کنتور گاز بود، گفت: «شک ندارم که دوباره بر می گردی.» من به این جمله از روی عمد توجه نکردم اما بی آن که بدانم آن را با خودم به اردوگاه بردم و اصلا خبر نداشتم که همراهم آمده. البته که چنین جمله ای مستقل عمل می کند. اثری که این جمله بر من گذاشت، خیلی بیشتر از اثر همه کتاب هایی بود که همراه خودم برده بودم. چون من از آنجا زنده برگشتم، به خودم اجازه می دهم که بگویم: چنین جمله ای انسان را زنده نگه می دارد.
وقتی آدم، مدت مدیدی از سرزمنیش خبری دریافت نکرده باشد از خود می پرسد آیا اصلا می خواهد به آنجا بازگردد و چه آرزویی باید در آنجا داشته باشد.
پیش از رفتن به اردوگاه هفده سال تمام ما این وسایل بزرگ مثل درها، کمدها، میزها و فرش ها را با هم قسمت کرده بودیم و نیز وسایل کوچک را: بشقاب، فنجان، نمکدان، صابون و کلیدها، نور و پنجره، روشنی چراغ ها را، و حالا من جایگزین همه ی این ها شده بودم. و اینک این من بودم که عوض شده بودم و همگی ما می دانستیم که دیگر آنچه بودیم، نیستیم و هرگز هم نخواهیم بود. غریبه بودن باریست بس گران اما غریبی کردن از فاصله ای نزدیک تر از مو، باری است به مراتب گران تر.
هرتا مولر سال های سال است که در رومانی زندگی نمی کند، اما هنوز که هنوز است، فشار، تبعید، جبر و زورگویی موضوع بیشتر کتاب ها، شعرها و مقاله های اوست.
کدوم ترجمه بهتره؟
ترجمه زنده بیاد مهوش خرمی پور از روی متن آلمانی هست
سلام. دارم این کتاب رو میخوانم و باز مثل همیشه این سوال رو دارم که این کتاب خوب چرا اینقدر باید بد ترجمه بشه که نشد خواندش. ترجمه آقای جوانبخت رو منظورم هست. واقعا صد رحمت به گوگل ترنزلیت. حیف پول و وقت که برای این جور کتابها تلف بشه