ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها/ ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها/ امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی/ بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا/ خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی/ مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا/ در سینه ها برخاسته اندیشه را آراسته/ هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا/ ای روح بخش بی بدل وی لذت علم و عمل/ باقی بهانه ست و دغل کاین علت آمد وان دوا/ ما زان دغل کژبین شده با بی گنه در کین شده/ گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا/ این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را/ کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا/ تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی/ و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری/ می مال پنهان گوش جان می نه بهانه بر کسان/ جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا/ خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم/ کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو/ پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو/ سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو/ ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو/ دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت/ آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو/ گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم/ گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو/ من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت/ سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو/ قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد/ در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو/ گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد/ که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو/ گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است/ گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو/ گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد/ گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو/ ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال/ خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو/ گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست/ گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
من ترجیعاتش رو پیدا نمیکنم چجوریه؟
محتوا که حرفی برای گفتن نیس و عالیه، ولی ایرادات چاپ رو میگم براتون : کاغذ بالکه و کتاب بسیار قطور شده و ظاهر زشت پیدا کرده، جلد کاوره و نازک و زود پاره میشه، کاغذ هم نازک و خط هم ریزه