می دانی آدم ها چطور شاعر می شوند؟ همینطور اتفاقی، لبخندی در خیابان، مثل باد می وزد، کسی را از جا می کند که دیگر هیچ وقت پایش به زمین نمی رسد... یادت رفته بود این جا، دیروز زیر سایه سبز تو بودم؟ برایت به رنگ غروب بر این در سیاه بسته یادداشتی نوشته ام. همه ی رهگذران دیده اند تو ندیده ای، می دانم از هیچ کوچه ای دو بار عبور نمی کنی... برای درختانی این قدر نزدیک که لمس سبز خنک شان، یعنی نسیم همین حوالی ست. اتفاق عجیبی نیست که ماه رو بپوشاند. من اما از جای خالی اش چشم بر نمی دارم. ماه دور است، سایه زمین دور تر ...