داستان « نی سحر آمیز » با این جمله آغاز می شود: «خدایان این سرزمین را ترک گفته اند و قهرمانان افسانه ای ما را به دست فراموشی سپرده اند.
سپس به شرح آنچه گذشت می پردازد. در خلال شرح رویدادها از یأس پنهان خود نیز پرده برمی دارد:
«و من در آن غروب یکشنبه ای حس می کردم دیگر به منتهای تنهایی پرهیاهویم، به اوج تهی رسیده ام. به نهایت آن بی قراری دست یافته ام که کی یرگکور و نیچه به آن رسیدند. چند بار خواسته ام خود را از پنجره طبقه پنجم خانه ام به پایین پرت کنم…».
اما این روایت تنها یک مشاهده گری صرف نیست چرا که مدام با انتقاد به خود به عنوان نویسنده و روشن فکر یک جامعه تحت سیطرهٔ دیکتاتوری همراه است و به نوعی در خلال روایت صرف از حادثه وظیفهٔ تعهد به امر کنش مندی در زندگی را به خویش و دیگران یادآور می شود.
نویسنده « بهومیل هرابال » در سال ۱۹۴۸ دکترای حقوق گرفت و ضمن تحصیل دوره هایی در سطح دانشگاهی در فلسفه ادبیات و تاریخ گذراند اما پس از تحصیل از مدرک و سابقهٔ تحصیلی اش هیچ استفاده ای نکرد و به قول خودش به یک سری مشاغل جنون آمیز از جمله سوزن بانی راه آهن و راهنمایی قطارها، نمایندهی بیمه، دست فروش دوره گرد اسباب بازی، کارگر ذوب آهن و کار در کارگاه پرس کاغذ باطله پرداخت.
او یکی از موفق ترین نویسندگان در عصر خود بود.
کتاب نی سحرآمیز