1. خانه
  2. /
  3. کتاب همه ترس هایم

کتاب واهمه های با نام و نشان

2 ناشر این کتاب را منتشر کرده‌اند
پیشنهاد ویژه
1 از 1 رأی

کتاب واهمه های با نام و نشان

Dopisy Dubence
انتشارات: هنوز
٪25
89000
66750
1 از 1 رأی

کتاب همه ترس هایم

Dopisy Dubence
مترجم:
انتشارات: ترانه
ناموجود
9500
معرفی کتاب همه ترس هایم

بهومیل هرابال (1914-1997) در این نامه ها که در فاصله سالهای 1989 تا 1991 به آوریل گیفورد (دوبنکا) نوشته شده اما هرگز ارسال نشده اند ، وقایع مهم آن سالها را شرح می دهد. هرابال با سبک آرامش بخش و آگاهانه ی مختص خود به عنوان یکی از نویسندگان و مبتکران اصلی ادبیات اروپایی پس از جنگ ، به زندگی طنزآمیز و گاهی در حال حرکت پراگ تحت اشغال نازی ها ، کمونیسم و سرخوشی مختصر پس از انقلاب 1989 می پردازد در زمانی که هر چیزی امکان پذیر است حتی تانک های صورتی. در نهایت با خاطرات پراکنده ای از سفره های او به انگلستان، مکان های ذکر شده در کتاب سرزمین هرز الیوت، پایان می پذیرد. نتیجه اثری درخشان است که به گونه ای شخصی تاریخی را روایت می کند با نثر قدرتمند و به همان اندازه شاعرانه .
درباره بهومیل هرابال
درباره بهومیل هرابال
بهومیل هرابال، زاده ی 28 مارس 1914 و درگذشته ی 3 فوریه ی 1997، نویسنده ی اهل چک بود. میلان کوندرا، رمان نویس سرشناس، او را بهترین نویسنده ی معاصر چک می خواند.هرابال در سال 1948 دکترای حقوق گرفت و همزمان با تحصیل، دوره هایی را در سطح دانشگاهی در فلسفه ی ادبیات و تاریخ گذراند اما پس از تحصیل، از مدرک و پیشینه ی تحصیلی اش هیچ استفاده ای نکرد و به قول خودش به یک سری مشاغل جنون آمیز از جمله سوزن بانی راه آهن و راهنمایی قطارها، نمایندگی بیمه، دست فروشی اسباب بازی، کارگر کارخانه ی ذوب آهن و کار در کارگاه پرس کاغذ باطله پرداخت. هرابال در این دوره، یک کارگر/روشن فکر بود. آنچه در آثار هرابال به وضوح به چشم می خورد، آشنایی خیره کننده ی او با ظرایف شغل ها و زندگی افراد در این مشاغل است.بهومیل هرابال در فوریه ی 1997 پس از افتادن از پنجره ی طبقه ی پنجم بیمارستانی در پراگ چشم از جهان فرو بست. گفتنی است که او برای غذا دادن به کبوترها به لب پنجره رفته بود.
قسمت هایی از کتاب همه ترس هایم

دبنکای عزیز، حالا در کرسکو هستم، مه آلود است، گربه های کوچک خیس شده اند و ملتمسانه می خواهند که اجازه بدهم که بیایند و گرم شوند، اما من درمان آب سرد را باور دارم، به این ترتیب آن بیرون در انبار همچون عیسی های کوچولوروی کاه و یونجه می نشینند...

و بانوی دانمارکی عزیزم، به چه طرز وحشتناکی می ترسیدم، و به چه طرز مهیبی حتی امروز هم می ترسم! مادرم هم تمام زندگی اش به طرز بدی می ترسید، به آن همه ترسیدن عادت کرده بود... اما حالا دیگر نمی ترسد، چون مرده است... مرده ها آرامش دارند... می بینی مادرم این داستان را درباره ی خودش تعریف کردـ یکشنبه روزی که من هنوز در رحم مادرم بودم، بابا بزرگ بی پروایم درست قبل از ناهار مادرم را با منی که هنوز درونش بودم به حیاط کشید، تفنگی بیرون آورد و نعره زد... زانو بزن، می خواهم شلیک کنم! و مادرم ، دختر بچه ای بالغ، دست هایش را در هم گره کرد و به خاطر من التماس کرد... بالاخره مادربزرگم بیرون آمد و گفت بیا تو و غذاتو بخور وگرنه همش سرد میشه! به این ترتیب بانوی دانمارکی، ما رفتیم که غذا بخوریم و این هم من که اینجا هستم... اما آن ترسی که از درون رحم مادرم احساسش کردم، با من ماند...

مقالات مرتبط با کتاب همه ترس هایم
چرا باید زندگی‌نامه بخوانیم ؟
چرا باید زندگی‌نامه بخوانیم ؟
ادامه مقاله
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب همه ترس هایم" ثبت می‌کند