کتاب کارگل

My golden trades
کد کتاب : 8737
مترجم :
شابک : 9789643292157
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 288
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب کارگل اثر ایوان کلیما

کارگل یکی از آخرین اثرات هنری دوران تحت حکومت کمونیسم است. کارگل راوی دوره ای است که نویسندگان ، هنرمندان و روشنفکری پس از حمله روسیه در سال 1968 از همکاری با دولت چک امتناع ورزند، از جمله خود کلیما که یکی از نویسندگان آن دوره است. هر داستان این کتاب توسط یکی از تجار ، نقشه بردار و.. روایت شده است .
از همه مهمتر ، کلیما شخصیت هایی را به ما الهام می کند ، افرادی که زندگی آنها توسط اتفاقاتی فراتر از کنترل آنها شکل می گیرد.همچنین کارگل تصویری از فضای پراگ ارائه می دهد، جایی که رقصیدن توسط پلیس مخفی منع شده است، کتاب ها غیر مجاز شناخته می شوند و تجمعات غیرقانونی هستند.

"سالهاست با کسانی که کتاب را به مواد منفجره ومواد مخدر تشبیه می کنند یکریز بحث می کنم. در خلال این مدت نطق بلند بالایی آماده کرده ام که در آن از آزادی آفرینش که بخشی از زندگی درست و محترمانه است دفاع می کنم اما هیچ موقعیتی نداشته ام که این نطق را ایراد کنم. حالا وسوسه ایرادش نیرومند است. اما نباید مقهورش بشوم. سپردن اعتقاداتم به این مردهای اونیفورم پوش حالا هم درست مثل دو قرن و نیم پیش کار ابلهانه ای است.

کتاب کارگل

ایوان کلیما
ایوان کلیما، زاده ی 14 سپتامبر 1931، نویسنده ای اهل چک است.کلیما دوران کودکی خود را در ترزیناشتات گذراند. بسیاری از آثار کلیما و هم عصرانش در دوره ای ممنوع الانتشار شدند اما او از کشورش خارج نشد و به گفته ی خود، در کنار شادی ها و اندوه های هموطنانش ماند. او در سال 1969 به دعوت دانشگاه میشیگان، برای تدریس به آمریکا رفت. کلیما یک سال بعد به پراگ بازگشت و به نوشتن نمایشنامه و داستان روی آورد اما آثارش تا سال 1989 فقط در خارج از چکسلواکی منتشر می شدند. کلیما در سال 2002 موفق شد جایزه ی فرانتس کاف...
قسمت هایی از کتاب کارگل (لذت متن)
صدای آشنایی را که از تلفن می آمد شنیدم؛ سانتا کلاوس ام. امروز بعد از ظهر یک ساعت وقت دارید؟ -بله. صدا با لهجه ی تقلید ناپذیری که فقط می توانست از آن آدمی با پدر مکزیکی و مادر هندی باشد، گفت: محشره. بعد گوشی را گذاشت. معلوم بود فکر می کند که مکالمه مان هر چه کوتاهتر باشد در کسی که به آن گوش می دهد سوءظن کمتری برمی انگیزد. هر وقت خودش را سانتا کلاوس معرفی می کرد، معنایش این بود که از یکی از سفرهای کاری بسیارش به خارج برگشته بود و برایم کتاب آورده بود. ساعت یازده و نیم بود و برف شدیدی می بارید. آن روز صبح همسرم اتومبیل را برده بود و تا دستم به او می رسید ظهر می شد. علاقه ی چندانی به رانندگی ندارم، اما نمی دانستم سانتا کلاوس چند تا کسیه کتاب قاچاق خریده و آورده. دشوار می شد درکش کرد. امکان داشت که بیش از آنکه قادر به حملش باشم آورده باشد. با نیکلاس اتفاقی آشنا شده بودم. پمپ آب اتومبیل رنوی عتیقه ام از کار افتاده بود، بعد از آن که سه ماه بی حرکت توی گاراژ افتاده بود، یک کسی اسم و نشانی نیکلاس را به من داد، گفت او اغلب به خارج می رود و مطمئنا برایم یک پمپ آب نو می آورد. -وقتی حتی نمی شناسدم، برای چی چنین کاری می کند؟ علتش این است که من نویسنده ام و او عاشق ادبیات است یا به عبارت دقیق تر، همسر عاشق ادبیات اشرا می پرستد. -پولش را چه طوری بدهم؟ نگران پول نباش: برای یک تاجر ثروتمند یک قطعه ی یدکی حکم یک کیلو سیب برای من را دارد. نسخه ی امضا شده یکی از کتاب هایت را به او بده. یا به نهار دعوتش کن. تقریبا یک ماه دو دل بودم، اما وقتی پمپ آب اتومبیلم همچنان نایاب بود، زنگ در خانه ی آن بیگانه را زدم. ظرف یک هفته نه فقط پمپ، که یک بسته کتاب هم داشتم. او لبخند زد. قد بلند بود، موهای جو گندمی و پوست تیره ای داشت. گفت خوشحال است که می تواند کمکم کند. گفت برای هنر بالاترین احترام را قائل است و می فهمد که در چه شرایط سختی به سر می برم. یکی از کتاب هایم را، با یک تقدیم نامچه به او دادم و او و همسرش را به شام دعوت کردم. من که در دوره بدگمانی بزرگ شده بودم، در طول دیدار با آن ها حواسم جمع بود و اسرار نویسندگی ام را تنها اسراری را که می توانستم افشا کنم- فاش نکردم. اما نیکلاس کنجکاوی نکرد…