پادشاه جلو آمد. تاجی از طلا بر سر داشت با نقش اژدهایی دندان دراز که دشمنان را به آتش می کشید. به تخت چوبی که رسید، خنجر الماس نشانش را بالا برد، بی هیچ حرفی. به لبهٔ تخت تکیه داد و به چشمان گل نگاه کرد. خواست خنجر را پایین بیاورد که گل دستش را گرفت. لحظه ای نگاهش کرد و بعد خندید، بی آنکه به برق خنجر و تیزی آن توجه کند، بی آنکه به مرگ نگاه کند که با لباس صورتی بالای سرش ایستاده بود. خندید، از ته دل، با صدای بلند. لثه های بی دندانش را نشان داد و پاهایش را تکان تکان داد و آن قدر خندید تا قیصر خنجر را به غلاف برگرداند.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید
سلام داستانی زیبا و دلنشین