کتاب دزدهای خوب

The Good Thieves
کد کتاب : 24781
مترجم :
شابک : 978-6004627757
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 242
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

دزدهای خوب
The Good Thieves
کد کتاب : 114009
مترجم :
شابک : 978-6227701098
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 224
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب دزدهای خوب اثر کترین راندل

کتاب «دزدهای خوب» رمانی نوشته «کترین راندل» است که اولین بار در سال 2019 به چاپ رسید. این کتاب به داستان «ویتا مارلو» و تلاش او برای بهبود وضعیت زندگی خانواده اش می پردازد. وقتی «ویتا» و مادرش با کشتی از ایرلند به نیویورک می روند تا به پدربزرگ او کمک کنند، «ویتا» درمی یابد که پدربزرگ، عمارت بزرگ و قلعه‌مانند خود را از دست داده است. «ویتا» پس از این که چند بار قول می دهد که از دردسر دور بماند، به دنبال مردی حریص می رود که عمارت را به چنگ آورده است. «ویتا» نقشه های شرورانه این مرد را برملا می کند، گروهی متشکل از بچه های هم سن و سال خود با توانایی های گوناگون را شکل می دهد، و نقشه یک سرقت جسورانه را برای بازگرداندن یک سنگ زمرد از عمارت طراحی می کند.

کتاب دزدهای خوب


ویژگی های کتاب دزدهای خوب

«کترین راندل» از نویسندگان پرفروش در ادبیات انگلیس

کترین راندل
کترین راندل (Katherine Rundell) (زاده 1987) نویسنده و دانشگاهی انگلیسی است. او نویسنده Rooftoppers است که در سال 2014 هم برنده جایزه كتاب كودكان Waterstones و هم جایزه كتاب Peter Peter Blue برای بهترین داستان شد و برای مدال كارنگی در فهرست كوتاه قرار گرفت. او یکی از اعضای کالج All Souls در آکسفورد است و به عنوان مهمان خبره برنامه های رادیو 4 بی بی سی از جمله شروع هفته، Poetry Please، و Seriously ظاهر شد ...
نکوداشت های کتاب دزدهای خوب
A dazzling tale of hope, grief, and self-sufficiency.
داستانی خیره کننده درباره امید، اندوه، و اتکا به خود.
Publishers Weekly Publishers Weekly

A satisfying adventure.
یک ماجراجویی رضایت بخش.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A lovely story of friendship and adventure.
داستانی دلنشین درباره دوستی و ماجراجویی.
School Library Journal School Library Journal

قسمت هایی از کتاب دزدهای خوب (لذت متن)
«ویتا» هم پابرهنه بی سر و صدا در اتاق بابابزرگ، این طرف و آن طرف می رفت و کشوها را زیر و رو می کرد و دنبال نقشه می گشت. هیچ چیزی پیدا نکرد. با عصبانیت به خودش گفت باید زودتر می فهمیدی. زیر لب گفت: «احمق.» می دانست که بابابزرگ مجبور شده بود همه چیز را در قلعه «هادسون» بگذارد و از آنجا چیزی جز لباس هایش را با خود نیاورده بود. با این حال، باز هم یادآوری این موضوع ناراحتش کرد.

تا به کتابخانه برسند، تمام انگشت های «ویتا» به خاطر شیره داغ بادام زمینی ها، چسبناک شده بود. سرش را بالا آورده بود و به ساختمانی در طرف دیگر خیابان نگاه می کرد، همزمان انگشت هایش را هم تمام و کمال می لیسید. آن ساختمان بیشتر شبیه کاخ بود تا کتابخانه. ستون ها و ایوانش، در کنار رنگ ها و سر و صدای شهر، پرشکوه بر جای خود استوار بودند.

موقع بالا رفتن از پله ها، «ویتا» به مجسمه ها نگاه کرد و سرش را به بالا و پایین تکان داد. دست در دست هم راه می رفتند، «ویتا» پای چپش را با دقت روی سنگ های پهن پله ها می گذاشت، بابابزرگ هم با کمک عصایش راه می رفت، هر دو با چشم هایی باز به درهایی که بهشان خوشامد می گفتند، خیره بودند.