نگاه سریع دیگری به پشت سرم کردم و وقتی برگشتم، ناگهان بدون هیچ هشدار و نشانه ای، درختی در مقابلم به زمین افتاد و از پشتش هیکلی سیاه با قامتی چهار برابر انسان پدیدار شد.
موجی از سرما زیر پوستم دوید و سر جایم خشک شدم. نمی توانستم آنچه را می دیدم، باور کنم. چطور توانسته بود این قدر بی صدا از من جلو بزند؟
سلحشوران پارله آن در سرزمینی شبیه ایران باستان با اهریمنانی به نبرد برمی خیزند که در قالب انسان، گاه شعبده باز، گاه جادوگر و بیش تر وقت ها مخوف و ترسناکند.
کتاب سلحشوران پارله آن