کتاب زنان محله استپفورد

The Stepford Wives
  • 15 % تخفیف
    109,000 | 92,650 تومان
  • موجود
  • انتشارات: خوب خوب
    نویسنده:
کد کتاب : 26316
مترجم :
شابک : 978-6226983129
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 140
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1972
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب زنان محله استپفورد اثر آیرا لوین

"زنان محله استپفورد" رمانی هیجانی-روانشناختی از "آیرا لوین" در سال 1972 است. داستان مربوط به جوانا ابرهارت ، عکاس و مادر جوانی است که مشکوک به این است که زنان خانه دار مطیع در محله ی جدیدشان در کانتیکت ، ربات هایی هستند که توسط همسرانشان ساخته شده اند. از این کتاب برای دو فیلم سینمایی اقتباس شده است، که هر دو از عنوانی مشابه عنوان رمان استفاده کرده اند: نسخه ی 1975 و بازسازی آن در سال 2004.
برای جوآنا و خانواده اش، نقل مکان به استپفورد زیبا ، مثل یک رویای تحقق یافته است. اما چیزی که جوآنا از آن خبر ندارد این است که پشت ظاهر آرام و شاعرانه ی این محله، رازی وحشتناک پنهان است؛ حقیقتی درهم شکننده که هر آن کس به آن پی می برد، دیگر آدم سابق نمی شود. "زنان محله استپفورد" روایتی است که هم زمان گزارشی بی پرده را از جامعه ای رسانه زده ارائه می دهد ،که جوانی و زیبایی را به هر قیمتی ارجح می داند. قهرمان داستان جوانا ابرهارت ، عکاس با استعدادی است که به تازگی به همراه همسر و فرزندانش از نیویورک وارد شهر شده و مشتاق شروع زندگی جدید است. هرچه زمان می گذرد ، وی به طور فزاینده ای توسط همسران مطیع محله ی استپفورد که به نظر می رسد فاقد اراده ای از خود هستند ، آشفته می شود ، به ویژه هنگامی که می بیند همسرانشان برای گردهمایی شبانه یک بار مستقل دارند. تازه واردانی که به استپفورد می آیند ، به دنبال یک آخر هفته ی رمانتیک به خانه دارانی بی فکر و مطیع تبدیل می شوند.اما شوهرش که به نظر می رسد هرچه بیشتر وقت خود را در جلسات انجمن مردان محلی می گذراند ، ترس او را مسخره می کند.

کتاب زنان محله استپفورد

آیرا لوین
آیرا لوین، زاده ی 27 آگوست 1929 و درگذشته ی 12 نوامبر 2007، نویسنده ای آمریکایی بود. لوین در منهتن نیویورک به دنیا آمد و بزرگ شد. او ابتدا به دانشگاه دریک و سپس به دانشگاه نیویورک رفت و در رشته های فلسفه و زبان انگلیسی تحصیل کرد. لوین پس از فارغ التحصیلی به نوشتن متن برای برنامه های رادیویی و تلویزیونی روی آورد و اولین اثرش در سال 1951 به صورت حرفه ای مورد استفاده قرار گرفت.
نکوداشت های کتاب زنان محله استپفورد
This slim volume finds protagonist Joanna and husband Walter and kids leaving the wicked city for the bucolic town of Stepford. Despite its ideal facade, the sleepy little storybook town actually is more wicked. Joanna soon notices that her female neighbors are all body and no brains and seemingly exist only to do housework while their husbands gather nightly at a mysterious men's club. Even worse, it appears that the women who moved there just before her suddenly begin morphing into hausfraus built like swimsuit models-and she's next! It's hard to tell if this is a stab at the feminist movement or simply a male fantasy, but it's a fun read and will keep you turning the pages.
در این کتاب کم حجم ، قهرمان داستان، جوانا و شوهرش والتر و بچه هایشان شهر شرور را به مقصد استپفورد ترک می کنند. با وجود نمای ایده آل خود ، شهر کوچک وخواب آلود داستان در واقع شرورتر از شهر قبلی است. جوانا به زودی متوجه می شود که زنان همسایه، تماما بدن هستند و فاقد فکرند و ظاهرا فقط برای انجام کارهای خانه آفریده شده اند؛ در حالی که همسرانشان شبانه در یک کلوپ مرموز مردان جمع می شوند. حتی بدتر از این ، به نظر می رسد زنانی که درست قبل از او به آنجا نقل مکان کرده اند ، ناگهان به شکل یک خانم خانه در می آیند که همچون یک مدل لباس شنا ساخته شده است - و او نفر بعدی است! تشخیص آن دشوار است که آیا این کتاب یک ضربه به جنبش فمینیستی است یا صرفا یک خیال مردانه است ، اما یک مطالعه ی جالب است و شما را به ورق زدن وا خواهد داشت.
Library Journal Library Journal

قسمت هایی از کتاب زنان محله استپفورد (لذت متن)
جوآنا که لای در ایستاده بود و هر دو دستش پر شده بود گفت: «بسه، بسه، دست نگه دارین. خانم کافیه. ممنون.» خانم مسئول واگن تازه واردها، ادکلن بسیار کوچکی را روی باقی چیزها گذاشت و بعد توی کیفش را گشت... جوآنا گفت: «واقعا می گم خانم، کافیه.» عینکی با قاب صورتی و دفتر گلدوزی شدهٔ کوچکی را درآورد. عینک را به چشمش زد و با لبخندی گفت: «برای روزنامهٔ کرونیکل۲، مطلبی می نویسم با عنوان دربارهٔ تازه واردها.» بعد خودکاری را از ته کیفش درآورد و دکمهٔ آن را با انگشت شستش فشار داد. لاک قرمزرنگی روی ناخن هایش بود. جوآنا به او گفت که والتر و خودش از کجا آمده اند، شغل والتر چیست و برای کدام شرکت کار می کند، اسم و سن بچه هایشان پیت و کیم را گفت، اینکه پیش از به دنیا آمدن آن ها خودش چه کار می کرد، نام کالج محل تحصیل خودش و والتر را گفت و همین طور که حرف می زد بی قرار این پا و آن پا می کرد. جلوی در ایستاده بود و دست هایش پر از وسیله بود، پیت و کیم صدایش را نمی شنیدند. «سرگرمی یا علاقهٔ خاصی دارین؟» آمد بگوید نه که دیگر وقت را تلف نکند، ولی با خودش فکر کرد که اگر جواب درخوری بدهد، در روزنامهٔ محلی چاپ می شود و ممکن است راهنمایی برای زنانی مثل خودش باشد که تصمیم داشت با آن ها دوست شود؛ همان زنانی که در چند روز گذشته با آن ها آشنا شده بود و در خانه های اطراف زندگی می کردند. خوش برخورد و بامحبت به نظر می رسیدند، ولی انگار بدجوری این زن ها در کار خانه غرق شده بودند. شاید وقتی بیشتر با آن ها آشنا شود افکار و دل مشغولی های دیگرشان را هم بفهمد؛ همان ها که در نگاه اول متوجهشان نشده بود. به هرحال عاقلانه تر بود که به این منظور نشانه هایی در لابه لای حرف هایش بگنجاند. برای همین گفت: «خب، بله، چن