1. خانه
  2. /
  3. کتاب آن جا که برف ها آب نمی شوند

کتاب آن جا که برف ها آب نمی شوند

3.4 از 1 رأی

کتاب آن جا که برف ها آب نمی شوند

Anja Ke Barf-ha Ab Nemishavand
انتشارات: نشر چشمه
ناموجود
6200
درباره کامران محمدی
درباره کامران محمدی
«کامران محمدی» متولد ۱۳۵۰ با نوشتن داستان‌های مینی‌مالیستی برای مطبوعات دهه‌ی هفتاد، خودش را به دنیای ادبیات معرفی کرد. کتاب اول او هم مجموعه‌ای از داستان‌های مینی‌مال بود که سال هشتاد و یک منتشر شد. اما نام او اواخر دهه‌ی هشتاد با رمان کوتاه «آن‌جا که برف‌ها آب نمی‌شوند» بیش‌تر شنیده شد. رمانی که درواقع رمان اول سه‌گانه‌ای بود به نام «سه‌گانه‌ی فراموشی». محمدی کارشناس ارشد روان‌شناسی است و در آثارش عموماً رگه‌های پررنگی از رشته‌ی دانشگاهی‌اش دیده می‌شود. او سال‌ها به عنوان روزنامه‌نگار و منتقد در رسانه‌های مختلفی فعالیت کرده است. او در حوزه‌ی نوشتن فیلمنامه نیز فعالیت داشته است و در فیلم اقتباسی «بگذارید میترا بخوابد» که مدتی بعد از انتشار کتاب به کارگردانی آرش سنجابی ساخته شد، به عنوان مشاور کارگردان حضور داشته است.
. برگزیده‌ی جایزه‌ی والس با رمان «آن‌جا که برف‌ها آب نمی‌شوند»
. برگزیده‌ی جایزه‌ی کتاب سال دانشجویی با مجموعه‌ی «خدا اشتباه نمی‌کند»
. برگزیده‌ی جشنواره‌ی داستان‌های مینی‌مالیستی با تک‌داستان «شمع‌ها خاموش نمی‌شوند»
. نامزد نهایی جایزه‌ی دوسالانه‌ی گلشیری با رمان «آن‌جا که برف‌ها آب نمی‌شوند»
. نامزد نهایی جایزه‌ی هفت اقلیم با مجموعه‌ی «رولت روسی»

سایر آثار داستانی کامران محمدی:
. خدا اشتباه نمی‌کند / مجموعه داستان / ۱۳۸۱ نشر نیستان
. قصه‌های پریوار و داستان‌های واقعی / مجموعه داستان / ۱۳۸۸ نشر ققنوس
. آن‌جا که برف‌ها آب نمی‌شوند / رمان / ۱۳۸۸ نشر چشمه
. بگذارید میترا بخوابد / رمان / ۱۳۹۰ نشر چشمه
. این‌جا باران صدا ندارد / رمان / ۱۳۹۱ نشر چشمه
. رولت روسی و هشت داستان دیگر / مجموعه داستان / ۱۳۹۴ نشر چشمه
. مه / رمان / ۱۳۹۵ نشر چشمه
دسته بندی های کتاب آن جا که برف ها آب نمی شوند
قسمت هایی از کتاب آن جا که برف ها آب نمی شوند

حس کرد یکی از اتومبیل هایی که باسرعت از کنارش می گذشتند برای او ایستاده است. سرش را پایین آورد. پژو نقره ای تمیزی روبه رویش ایستاده بود و شیشه ی سمت او آرام و یکنواخت پایین می رفت. پشت فرمان، مرد خم شده بود و نگاهش می کرد. بی لبخند و حرف. حورا لحظه ای ترسید، اما بی درنگ یاد شرایطی افتاد که در آن قرار گرفته بود و تصمیمش را گرفت. چه اتفاقی می توانست بیفتد؟ این همه با بچه های دانشکده تاکسی مرسی سوار شده اند، چه اتفاقی افتاده است جز نهایتا ردوبدل کردن چند شماره ی تلفن و گفتن و خندیدن؟ اما این بار تنها بود. این هیجان کار را بیشتر می کرد. هر چند تنهایی خیلی از کارها لطفی ندارند. با این حال، طرف با این سن وسال و ریش وپشم... نه، در این برف حتما آدم های بامرام هم هستند که قصدشان کمک کردن است و بس. در عقب را باز کرد. این طوری دست کم امن تر است و دست مرد به او نمی رسد. صدای ویگن پیش از آن که سلام کند فضا را پر کرده بود: پس از این زاری مکن، هوس یاری مکن، تو ای ناکام دل دیوانه... مرد بلافاصله راه افتاد. حورا گفت: خیلی لطف کردید. واقعا معلوم نبود تا کی باید زیر برف می ایستادم. چشم های مرد در آینه لبخند زدند. صدای موسیقی را کم کرد. خواهش می کنم. حسابی خیس شده ید.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب آن جا که برف ها آب نمی شوند" ثبت می‌کند